دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

.............

احساساتم درد می کند ... افکارم ورم کرده اند ...


انگار هر روز کسی


چاقویی تیز را تا دسته در من فرو می کند ...


و من سگ جان تر از آنم که بمیرم ...


دلم


چینی بند زده ایست ...


که هر روز می شکند و خردتر می شود ...


باشد که پودر شود ...


هر حرکتی که می کنم


اشتباه است!


انگار روی شیشه خرده راه می روم...


می خواهم شخصیتم را بشویم! چیزی نمی یابم...


انگار محو شده ام ... !


دلم تنگ است


دلم برای خنده هایم تنگ شده!!!


امروز لبانم به خطی صاف تبدیل شده


اگر بخواهم خنده را به آن بنشانم


باید کنار لب هایم را جر بدهم ...!


خون می ریزد...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد