دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

نجات

بالای چاه ایستاده بود...

طنابش را پرتاب کرد ته چاه...

میخواست من رو از ته این چاه که توش گیر افتادم نجات بده...

اما من طنابش را نگرفتم...

تو همون تاریکی و ظلمت فهمیدم یه جای این طناب پوسیده است...

دلم نمیخواست تا وسط راه بیام و دوباره وحشتناک تر از دفعه قبل پرت بشم پایین...

کاش دیگه هیچ کس نفهمه که من ته این چاه هستم...

الان عمق و سرمای اینجا رو به همه چی ترجیح میدم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد