دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

مثل نمک بود....


وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی...
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود....
نمی بخشمت.....

باز باران،

باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، در سکوتی ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای از عشق و نفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره های بی طراوت، دیدن مرگ صداقت، روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه

ادامه مطلب ...

ﺭﻓﺖ !”

ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
“ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ”
ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ :
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﯾﺪ ، ﺭﻓﺖ !”

اینطوری شاید

کسی که دوست داری را ببوس، یا حداقل به او بگو دوستش داری، اینطوری شاید هم تو نجات پیدا کنی هم او

روزگار بــــــــــــی تـــــــــــــو

کدام خیابان را بگردم
کدام کوچه را؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم
بر چارچوبش ظاهر شوی تو
و بازم بشناسی مرا از من...
به آغوشم بگیری و
نپرسی هرگز
که چه به روزگارم آورده است...
روزگار بــــــــــــی تـــــــــــــو ماندن های بسیار!

باران" بهانه است


بیا ..."باران" بهانه است که زیر چترمن تا انتهای "کوچه" بیایی...
کاش نه کوچه انتهایی داشت...
نه باران بندمی آمد...

ادامه مطلب ...