یک وقت هایی بیا اینجا
قول میدهم دستـــت را بگیرم !
سرت رابگذارم روی پاهایم
بگویم چیزی نیسـت
می گذرد میگذرد ...
صبر کن صبر کن صبر کن
میگذرد ...
بعد ببینم چقدر حرفهایم را باور میکنی !؟
آدمهایی که واقعا می روند هیچ وقت چمدان ندارند ...
این داستان کشیدن چمدان از زیر تخت
و پرت کردن لباسها از کمد فقط مال آدمهایست
که دیر یا زود یا بر می گردند و یا با آرزوی برگشتن زندگی می کنند
وگرنه دل بریده بویی از گذشته را هم لایق بردن نمی بیند.
آدمهایی که واقعا می روند
صدا به اندازه داد زدن ندارند ...
این داستان دعواهای بلند و کش دار،منت های بی دنباله فقط مال آدم هایست که بی آنکه بخواهند می روند ،می روند و اگر قول دادن و خوب شدن را بلد باشی زود برمی گردند وگرنه دل بریده قدر کلمه هم ،هم صحبت لایق ندارد.
آدمهایی که واقعا می روند
دنبال خراب کردن چیزهای مانده نیستند ...
جار زدن و رسوایی پیش دیگری فقط مال آدمهاهایست
که هنوز به ماندن خود امید دارند
وگرنه دل بریده بخیل هیچ کجای زندگی کسی نیست ... !!!
از خدا پنهان نبود از تو چه پنهان
یکی بود که بود
که بی دلیل بود
بی هوا دوستت داشت
که نگاهش بعد از خدا
تنها تو را می دید ...
در یــــادت بماند !
با خنده هایت گل از گلش می شگفت
با بغض هایت گریه می کرد
که هر روز با دعای خیر راهی ات می کرد
هر شب خستگی هایت را شانه بود
در یـــادت بماند !
تو یک "من" داشتی
که همه جوره به پایِ دوست داشتنت می نشست
که می رنجید اما عاشق تر میشد
که خسته می شود اما کم نمی آورد
تمامی ِ اینها را هم نخواستی به یادت بیاوری
تنها این را بدان
و به یادت بسپار
توبرایِ من دنیایی بود
که با تو
هراسی نداشت از ماندن
اما تو ...
تنها مسافری بودی، آمده بودی تا نفسی تازه کنی
اصلا تو _ تو ماندنی نبـــودی ...
نگرانم !
برای روزهایی که می آیند
تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!
نگرانم !
برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!
نگرانم !
برای عذاب وجدانت ، که تو را به دار میکشدو می کُشد!
روزگاری رنج تو رنجم بود
اما روزها خواهند گذشت ...
و تو
آری تو
آنچه را به من بخشیدی
ز دست دیگری باز پس خواهی گرفت!
و آنچه که من به تو بخشیدم ، هیچگاه نخواهی یافت !!
تسبیحی ندارم
تا شمارش کنم
زمزمه هایم را با تو
شروع می کنم
بی ابتدا
بی زمان
می خوانمت در هر مکان
می آیی
می نشینی میان هر ذکرم
می بری مرا
هر لحظه
آدمها یک روزی تصمیم به ترک میگیرند . . . !!خیلی اتفاقی و یهو پیش می آید . . .
تو دیگر خوب نخواهی شد
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه
تو را
از پا در خواهد آورد
"من"
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
"تو"
دیگر
خوب نخواهی شد!
وضعیت خوبی ندارم
مراببخش
دستانم از همچی رد میشود
از خودم,از تلفن
نمی توانم نوازشت کنم
فراموشت نکرده ام
فقط کمی مرده ام
همین