نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....


یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ...نفس بکشم بدون تو...و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم...
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت...!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ...
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه...!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!

فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

رفته از اینجا... در سرای دیگریست


سکوت می کنم
حرف دلم...
گفتنی نبود
آنکس که می خواند
حرف دل از نگاه من
دیریست...
رفته از اینجا
در سرای دیگریست
آنکس...
که هیاهوی سکوت من
با جان دلش می شنید و...
می گشت بیقرار
مآوا گزیده تا ابد
در آغوش...
گودال تیره ای

ای حرفهای نگفته...
ای نگاههای پرسخن
ریزید...
سیلاب اشک
به پهنای صورتم
ای ابرهای...
اسیر گشته
به چشمان من
آبی زنید
به آتش سوزان سینه ام
Foto: ‎سکوت می کنم
حرف دلم...
گفتنی نبود
آنکس که می خواند
حرف دل از نگاه من
دیریست...
رفته از اینجا
در سرای دیگریست
آنکس...
که هیاهوی سکوت من
با جان دلش می شنید و...
می گشت بیقرار
مآوا گزیده تا ابد
در آغوش...
گودال تیره ای

ای حرفهای نگفته...
ای نگاههای پرسخن
ریزید...
سیلاب اشک
به پهنای صورتم
ای ابرهای...
اسیر گشته
به چشمان من
آبی زنید
به آتش سوزان سینه ام
(فریال معین)‎

قصّه ی این دلتنگی


کاغذهای درونم تمام شده اند 
بس که می نویسم و به آخر نمی رسد،
قصّه ی این دلتنگی 

مچاله ام می کند نبودنت.. 
ه

شاید هم حقمه

قرار رفتن نذاشته بودی.پیغام داده بودی بعد این همه سالها دوری بیا همو ببینیم.پس چی‌ شد؟پشیمون شدی رفتی‌ سفر بی‌برگشت.رسمش این نبود ها.خواستی به تلافی رفتن من تو هم تلافی کنی‌؟باشه قبول.اما حالا تو این برزخ و غریبی من از کجا بیارمت؟روی زمین بودی دستم از تو کوتاه بود حالا که ۲۴ ساعت به زمین سپردنت.وای من چه بی‌چاره‌ام که تا زنده‌ام باید این دردرو تنهای‌ به دوش بکشم.شاید هم حقمه  به جرم  روز‌های که عذاب کشیدی و من دور بودمو ندیدم

از کدام جهت رفته ای


دردی در من تنوره می کشد
از درون افروخته ام.. 
جهان بی تو آتشگاهی ست
ابراهیمی بایدش
که آید به اعجاز،
تبدیل کند به گلستانش..

ایجاز این سُرایش
به گمانِ من
تنها و تنها 
ژولیدگی واژه هاست
در زهدانِ خیالِ من

آخر بگو
از کدام جهت رفته ای که مدام 
از چهار سو مبعوث می شوی 
به سوزاندنم.. 
____________________________

Foto: ‎دردی در من تنوره می کشد
از درون افروخته ام.. 
جهان بی تو آتشگاهی ست
ابراهیمی بایدش
که آید به اعجاز،
تبدیل کند به گلستانش..

ایجاز این سُرایش
به گمانِ من
تنها و تنها 
ژولیدگی واژه هاست
در زهدانِ خیالِ من

آخر بگو
از کدام جهت رفته ای که مدام 
از چهار سو مبعوث می شوی 
به سوزاندنم.. 
 ____________________________

ماندانا پیـرزاده‎

یک دل سیر


یک وقتهایی هم هست،
که دلمان بدجوری تنگ است وُ
همانی را که می خواهیم
دَمِ دست مان نیست
تا یک دل سیر
تماشایش کنیم..!
______________________________

ده
Foto: ‎یک وقتهایی هم هست،
که دلمان بدجوری تنگ است وُ
همانی را که می خواهیم
دَمِ دست مان نیست
تا یک دل سیر
تماشایش کنیم..!
_______________________________

 ماندانا پیـرزاده  -  تیـرماه 1393

از پسکوچه های دلتنگی ماندانا پیرزاده‎

باقیِ مسیر را گریستم

آخ که چه دلم پری داشتم اینقد که از کنار چشم هام سرازیر بود.نشستم کنار پنجره  دیگه از کنترل خارج شدم صدای گریه‌ام تو اتوبوس بلند بود.دستی‌ به شونم خورد مرد  مسنی با صدای غمگین گفت معلومه غمت سنگینه، واست صبر و تحمل آرزو می‌کنم. کاش این درد به آسونی همین کلمات بود
باقیِ مسیر را گریستم
Foto: ‎مسافرِ کناری‌ام که پیاده شد
پنجره‌ای گیرم آمد
باقیِ مسیر را گریستم‎

او مرده...


و آنانکه خیره در من می‌نگریستند
خبر را

کمی پیش از من شنیده بودند

و حالا به جستن جای خالی او

نگاهشان

داشت صورتم را شخم می‌زد

او

مرده بود

و داشتند قبرش را

توی صورت من می‌کندند.

Foto: ‎و آنانکه خیره در من می‌نگریستند
خبر را

کمی پیش از من شنیده بودند

و حالا به جستن جای خالی او

نگاهشان

داشت صورتم را شخم می‌زد

او

مرده بود

و داشتند قبرش را

توی صورت من می‌کندند.

لیلاکردبچه‎

بهانه


بهانه ای می خواستم
تا یادم بیاید برای دلتنگ بودن
چه استعدادِ غم انگیزی دارم
بهانه ای،
تا شعر تازه ای بنویسم
و بدانم برای زمستانِ امسال هم چیزی دارم.

Foto: ‎بهانه ای می خواستم
تا یادم بیاید برای دلتنگ بودن
چه استعدادِ غم انگیزی دارم
بهانه ای،
تا شعر تازه ای بنویسم
و بدانم برای زمستانِ امسال هم چیزی دارم.

لیلا کردبچه‎