فقط سکوت

در لحظات همزیستی با بغض 
فقط سکوت ، تسلی بخش است
سکوت ، 
دریچه ای که از آن به تو می نگرم
به تو می اندیشم و دستم، 
خالی می ماند از دستت..
خیال نمی کنم که دور شده ایم 
همین که خورشید بخوابد 
تو خودت را در من
احساس خواهی کرد!

مهلت دیدار دوباره بده!


چمباتمه زده در زندانِ خاطرات تو!
مرطوب و تیره و محصور
دلتنگ و ندیم و بی قرار
خسته و خلسه و عطسه
مهلت دیدار دوباره بده!

Foto: ‎پشت حصار آهنی ام در بندم
چمباتمه زده در زندانِ خاطرات تو!
مرطوب و تیره و محصور
دلتنگ و ندیم و بی قرار
خسته و خلسه و عطسه
مهلت دیدار دوباره بده!

دیهور انتهورا‎

من نیستم‌... نگاه کن‌; این باغ سوخته‌


عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌

یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا

در تنگنای «از تو پریدن‌» گذاشتی‌

وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌

وقتی کلید در قفس من گذاشتی‌

امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌

دنبال من بنای دویدن گذاشتی‌،

من نیستم‌... نگاه کن‌; این باغ سوخته‌

تاوان آتشی است که روشن گذاشتی‌

گیرم هنوز تشنه‌ی حرف تواَم ولی

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی‌؟

آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند

اما برای من دل چیدن گذاشتی‌؟

حالا برو، برو که تو این نان تلخ را

در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی


Foto: ‎شعر:

یعنی‌ سفرت سلامت


سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه می‌‌نشینی قهوه ات را می‌‌خوری
سرت را به پشتی‌ صندلی تکیه میدهی‌ تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن‌ نمی‌کشی
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی‌‌پیچی‌
همین که تلخی‌ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی‌ سفرت سلامت

Foto: ‎ببین : عمری وفادار تو بودم
دلم جز با تو پیوندی نبسته،
چه سازم ؟ نقش عشقی تازه چندی ست
به خلوتگاه پندارم نشسته.

چو شب سر می نهم بر بالش ناز،
خیالش در کنارم میهمان است:ـــ
نمی دانی چه پرشور و چه گرم است
نمی دانی چه خوب و مهربان است.

نمی دانی به خلوتگاه رازم،
خیال دلکشش چون می نشیند.،
همی دانم که در دل هر چه دارم،
به جز او جمله بیرون می نشیند.

ز یادم می بَرد با خنده یی گرم
جهان را با غم بود و نبودش.
نمی دانی چه شادی آفرین است
نوازش های چشمان کبودش.

بیا یک شب، خدا را، شاهدم باش
ببین : در خاطرم غوغایی از اوست،
ببین : هر سو که می گردد نگاهم،
همان جا چهره ی زیبایی از اوست.

به او صد بار گفتم «پای بندم»  
چه سازم؟ گوش او براین سخن نیست.
چو بندم دیده را، پیداتر آید­­ــ
گناه از اوست ، دانستی؟ ز من نیست .

ببین : من با تو گفتم ، کوششی کن
ز پندارم خیالش را بشویی،
و گرنه گر دلم پابند او شد،
مرا بدعهد و سنگین دل نگویی .

سیمین بهبهانی‎

کاش



کاش سویِ تو دمی رخصتِ پروازم بود
تا به سویِ تو پَرَم بال و پری بازم بود
یادِ آن روز که از همتِ بیدارِ جنون
زین قفس تا سر کویت پَر پروازم بود

دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده‌یِ عشق
دور از آن مرغِ بهشتی که هم‌آوازم بود
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار که همرازم بود

جا نگذارید


آدم‌ها
عطرشان را با خودشان می‌آورند
جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
توی خواب‌های‌مان می‌مانند‌

آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
دیروز را با خود نمی‌برند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند
خاطره‌هایشان را جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌

آدم‌ها
می‌آیند
تمام برگ‌های تقویم بهار می‌شود
می‌روند
و چهار فصل پاییز را
با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها
وقتی می‌آیند
موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند
و وقتی می‌روند
با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها
می‌آیند
و می‌روند
ولی
در دلتنگی‌هایمان‌‌
شعرهایمان‌‌
رویای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌
جا نگذارید
Foto: ‎امشب که برایت می‌نویسم 
گریه‌ی تو
تنها موسیقی‌ست
که در رگ‌های خانه جریان دارد
و من چقدر گریه‌ات را
از چشمانت بیشتر دوست می‌دارم
که می خواهم بمیرم و هیچگاه
به چشم نبینم 
گناه من نیست
زیبا زنانه گریه می‌کنی
و شاعرانه گلایه 
نگران نباش
تقدیری در کار نیست
کابوس دیده‌ایم 

سید محمد مرکبیان‎


در این دریا، چه می جویند ماهی های سرگردان
مرا آزاد می خواهی ؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست ؟ وقتی عشق با ما نیست
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه ی عالم همین یک " قلب " را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان ...

فراموش شده ام از زندگی ات ...


دیگر گله از تو ندارم

دهان خواستنم را بستم

همانگونه که باید میشد
بارم را برای همیشه بستم

این شهر لبخند من را نمی خواست
که حتی گاهی به دیدن تو از دور تر شود

همیشه دلشوره و دغدغه دیدن تو
حتی اگر کوتاه 
حتی اگر با درد همراه بود 
شیرین بود

حالا چه کنم 
که دیگر قندی در دلم نمانده
که بخواهد 

لحظه تلخ من را تسکین باشد

و نه دیگر لبخندی ندارم 
که بخواهم 

حتی از راه دور ارزانی ات کنم

روزی بالاخره
هر چیزی به سر می آید

مثل عمر قدم هایم
که انقدر نیامدی

که دیگر مجوزی برای عبور 
از خیابان ها

حتی برای عبور از یاد تو ندارم

فراموش شده ام 
از یادت 
از چشمانت
از همه ی خیابان های قدم هایت

فراموش شده ام از زندگی ات ...
فراموش شده ام از زندگی ات ...
Foto: ‎دیگر گله از تو ندارم

دهان خواستنم را بستم

همانگونه که باید میشد
بارم را برای همیشه بستم

این شهر لبخند من را نمی خواست
که حتی گاهی به دیدن تو از دور تر شود

همیشه دلشوره و دغدغه دیدن تو
حتی اگر کوتاه 
حتی اگر با درد همراه بود 
شیرین بود

حالا چه کنم 
که دیگر قندی در دلم نمانده
که بخواهد 

لحظه تلخ من را تسکین باشد

و نه دیگر لبخندی ندارم 
که بخواهم 

حتی از راه دور ارزانی ات کنم

روزی بالاخره
 هر چیزی به سر می آید

مثل عمر قدم هایم
 که انقدر نیامدی

که دیگر مجوزی برای عبور 
از خیابان ها

حتی برای عبور از یاد تو ندارم

فراموش شده ام 
از یادت 
از چشمانت
از همه ی خیابان های قدم هایت

فراموش شده ام از زندگی ات ...

می دانم که نمیایی


امروز بی قرارتر از هر روز
فقط آهی بود
که مسیر سینه ام را طی مبکرد

اینجا من هر روز
امتحان پس میدهم

سوالاتی که
جواب همه اش را میدانم

می دانم که نمیایی

می دانم که دوریت 
چگونه هر روز من را چند سال پیرتر میکند

درد وقتی است که بدانی امیدی نیست
اما باز هم قانع نشوی

و من به امید چشمانت 
پلک نمیزنم
به هیچ کس نگاه نمی کنم

و فقط از همه ی تو خیالت را
به قلبم فشار دهم
Foto: ‎امروز بی قرارتر از هر روز
فقط آهی بود
که مسیر سینه ام را طی مبکرد

اینجا من هر روز
امتحان پس میدهم

سوالاتی که
جواب همه اش را میدانم

می دانم که نمیایی

می دانم که دوریت 
چگونه هر روز من را چند سال پیرتر میکند

درد وقتی است که بدانی امیدی نیست
اما باز هم قانع نشوی

و من به امید چشمانت 
پلک نمیزنم
به هیچ کس نگاه نمی کنم

و فقط از همه ی تو خیالت را
به قلبم فشار دهم