دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

گاهی‌ اوقات خیلی‌ بی‌ حوصله میشم،مثل الان.تصمیم گرفتم یه مدت اینجا نیام.

باید .....

باید  بلد باشی که قدر خودت واحساساتت را بدانی و آنقدر درونت زنده نگهش داری که باز هم بتوانی از نو متولد بشوی...باید بلد باشی که در بدترین شرایط هم از زندگیت لذت ببری و به آن لعن و نفرین نفرستی...آدمی در زندگانیش بارها می میرد و باز هم از نو زاده میشود و این تولد هیچ ربطی به زاده شدنش در بدو زندگیش ندارد...

خسته ام


خسته ام. ولی حق ندارم خسته باشم. وقتی که آدم حالش خراب باشد، راه دراز می شود...

اما گفتم:

اصلا نمی‌شد که بگم دوستت دارم

اما گفتم:

دسته کلید یادت نره

  پله‌ها لیزند

_باید مراقب باشی‌.

صبر کن تا چراغ قرمز سبز بشه....

با من بیا....


با من بیا...یا راهی خواهیم یافت...یا راهی خواهیم ساخت......

جادّه


مقصد...
مال ِ شهر ِ قصّه ی ِ بچّه گی ها ست...
دنیای ِ آدم بزرگ ها...
فقط جادّه دارد...!
 

شاید آن یار


جامه نمازی به سر خم کردیم
با خاک خرابات تیمم کردیم

شاید که در این میکده ها در یابیم
آن یار که در صومعه ها گم کردیم

خــــــــــــنده دار


چقدر خــــــــــــنده دار است ، شـــناسنامه ام را می گویم ، امروز نگاهــــش میکردم ، صفحه وفاتـــــش سفید است 

خود معترفیم

طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم ...دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش

یادم نبود


گفتم دوستت دارم
یادم نبود
من نباید دوست بدارم
من برای مردن به دنیا آمده ام

این وقت ها..


حال آدم که دست خودش نیست!
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلن هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود..

حالا بیا وُ درستش کن!
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود،
برای آن ها که رفته اند..
آن ها که نیستند، می گرید..

دلتنگ می شود..
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند!
دل که بلرزد،
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست..

این وقت ها..
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی..
هم صبوری می خواهد، هم آرامش..
که هیچکدام نیست!
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست..

دلم تنگ است


دلم تنگ است
برای خانه پدری
برای گلدان‌های شمعدانی کنار حوض
برای بوی زعفران شله زرد های نذری
برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار می‌کشید

برای قرمزی و شیرینی‌ یک قاچ هندوانه
برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره
برای پریدن از روی جوب
برای ایستادن در صف نانوایی

برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی
برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش
برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه
برایِ هیاهویِ بچه‌ها پشت دیوار هر خونه

خانه پدری یک بهانه بود
دلم برای کودکی‌هایم
دلم برای نیمه ی گم شده ام
دلم برای خودم تنگ شده..

آمــده ام....


مرا بیــهوده
درگیـــر ِ فلسفه ی ِبودن و نبودن نکن
درگیــر ِگنــاه وُ زمیــن و‌ُ سیـب و‌ُ حــوا
من آمــده ام تا
به تو برسَـــم.

تو نزدیکی به ...

هوای خونه برگشته،تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم میگه:

تو نزدیکی به این خونه!

چند چندی؟

حالا میفهمی دلتنگ یعنی‌ چی‌؟یعنی‌ اومدی اینجا ،دیدی من هیچ مطلبی نذاشتم،حالت گرفته شده؟ می‌دونم.ولی‌ برو خودت نمیاری.خوب به خودت میگی‌ فردا پیداش می‌شه.نمیدونم شاید هم تو طول روز چندبار اومدی سر زدی.خوب حالا خودت با خودت چند چندی؟خودت بگو اسم این حالتو چی‌ میذ‌اری؟