سکوت می کنم
حرف دلم...
گفتنی نبود
آنکس که می خواند
حرف دل از نگاه من
دیریست...
رفته از اینجا
در سرای دیگریست
آنکس...
که هیاهوی سکوت من
با جان دلش می شنید و...
می گشت بیقرار
مآوا گزیده تا ابد
در آغوش...
گودال تیره ای
ای حرفهای نگفته...
ای نگاههای پرسخن
ریزید...
سیلاب اشک
به پهنای صورتم
ای ابرهای...
اسیر گشته
به چشمان من
آبی زنید
به آتش سوزان سینه ام
حرف دلم...
گفتنی نبود
آنکس که می خواند
حرف دل از نگاه من
دیریست...
رفته از اینجا
در سرای دیگریست
آنکس...
که هیاهوی سکوت من
با جان دلش می شنید و...
می گشت بیقرار
مآوا گزیده تا ابد
در آغوش...
گودال تیره ای
ای حرفهای نگفته...
ای نگاههای پرسخن
ریزید...
سیلاب اشک
به پهنای صورتم
ای ابرهای...
اسیر گشته
به چشمان من
آبی زنید
به آتش سوزان سینه ام