دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خدایی که....


یهویی اینقدر یکیو گندش میکنی تو ذهنت که برات میشه خدایی که خودت هم نمیفهمی کی شده...خدایی که خدایی کردن رو بلد نیست...
اسمش بت پرستی نیست وگرنه تمام رفتارها و کارات در قبالش کاملا شبیه همون بتی هست که پرستیده میشه توسط عده ای...
هر روز که بیشتر میگذره انتظارت از این بت بالاتر میره غافل از این که این بتی که تو خدای خودت کردی اصلا شبیه اون خدای واقعی نیست...
این بنده خدا که تو ازش این توقعات رو داری اصلا خدایی کردن رو بلد نیست...هیچ وقت هم تو زندگیش خدای کسی نبوده ...این میشه پایه اختلاف و کم کم کار به جایی میرسه که ابراهیم وار خودت با دستای خودت بت رو باید بشکنی وخودت رو از زیر بار تموم بردگی هایی که تا اون زمان میکردی بکشی بیرون...

شیمی درمانی


بعضی رابطه ها مثل غده سرطانی می مونن که با هر بار شیمی درمانی که میشن یه دور کرک و پر رابطه میریزه و سرد میشه ولی باز بعد از شیمی درمانی همه چیز واسه مدتی خوب هست ولی درست بعد از مدتی باز روز از نو و روزی از نو ، چون باز باید رابطه رو تحت شیمی درمانی قرار داد...
این جور روابط دققا مثل هون غده سرطانی که تیشه به ریشه بدن میزنن ، روز به روز تیشه به ریشه روح و روان طرفین میزنن ولی طرفین مقاومت نشون میدن که رابطه رو نگهش دارن و حفظش کنن تا جایی که دیگه شیمی درمانی هم جواب نده و فاتحه رابطه رو باید خوند و براش یه مراسم ختم فقط گرفت...