من تو را باز کجا خواهم یافت
؟ جز در اندیشه خویش و به جز قصه هجران و شکیب چیست افسانه عمر . . .
به کدام گوشه و کنار چسبیده یادت که هرچه خانه دل را میتکانم پاک نمیشود خاطراتت.
دستهایت را آرام بگذار توی جیبت و وانمود کن که جای خالی دستانش دیوانه ات نمی کند...
وقتیـــــــــــــــــ دستتــــــــــــــ نیستــــــــــــــــــــ از دستـــــــــــــــــ هیچکســـــــــــ کاریـــــــــــــ ساختهــــ نیستـــــــــــــــ...
مــن عاشق آنـمـ کـِ مدامـ لَج کنمـ بهانهـ بگیرمـ و هذیان بگویمـ و تو هـــــر بار با بوســـه اے دهانمـ را ببندے
چند سال عمرم را می خواهی
برای ِ یک بار صدا کردنِ ,
عزیز
چند سال دلتنگی ِشبانه های َ م را
برای یک بار بوسیدنت
حتا ,
از راه دور هَم که شده
برای ِ یک لیوان چای برای َت آوردن ,
راستی نگفتی ,
کمرنگ می خوری یا
خوش رنگ بریزم ؟
فقط بگو چقدر عمرم را ؟
تا کمی کنار تو
کمی لمیدنِ تو بردیواری که چهارتایش
روزی خانه بود !
قول می دهم از ری رایِ نیما نگویَم
از پری فروغ وُ آیدایِ شاملو هم نگویَم
نه شعر می گویَم وُ نه هیچ جز,
تکرارِ نامِ تو وُ هی
نامِ تو
چند سال عزیز
چند بار در هر سال را ,
می خواهی تا
فقط به اندازه یِ یک هوا نفس
نزدیک ی تو شَوَم
می خواهَم تنت را در آغوش گیرَم
لمست کُنَم
می خواهم با تمامِ حضور
ببوسمت
لا مسًب !
که دوستت دارَم
همین .
چند سال باید بگویَم که دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
تا یک لحظه کنار ِ تو, به خواب رَوَم
نه به خواب ِ تو خواب
بگو
بگو که چند سال باید
نبودَنَ ت را
هق هق ِ شبانه های ِ گریه کُنم
چند سال ندیدَنت را
بغضِ ترانه های ِ سایه
چند بار حسرت ِ روزهای ِ نداشتنت را
خیمه
بگو , چیزی بگو
هر آنچه که باشد علاقه جان
انگار لبان ِ تو تشنه است
بگو چه آورم برایَت
آب باشد یا چایی
قهوه یا شربت ِ بهار نارنجی عالی
اصلن برای ِ تو باران می آورم
فقط تو فصلش را بگو
باران انار می خواهی یا آلو , لیمو
باران ِ آلبالو
به هر طعمی که بخواهی
بهار, سرما , تابستان
برگ ریزان
فقط بگو که چند سال باید دوامِ این انتظار را
زنده بمانم ,
باشَم
نگران نباش ,
خوبَ م
کمی دلَم برای ِ تو تنگ شده
کمی بی خوابَم
کمی همیشه یِ خانه ,
سراغ ِ تو را می گیرد
کمی بغض خِرخِر نشده درگلویِ خوابَم مانده
کمی تمامِ ساعت ها یِ خسته گی ,
کُند مانده
کمی ترانه های ِ دوستت دارَم شنیده نمی شوَد
کمی سکوتِ مبهَم , نمی خواهَم
گفته نمی شود
کمی همیشه خیالِ انتظار طولانی ایست
کمی همیشه شکایَتِ خیال ,
بحرانی ست
کمی هم شده نمی گویی , تو دوستَم می داری
کمی هم نمی گویی , مرا نمی خواهی
کمی...
نگران نباش ,
خوبَ م
فقط همین که رفتی ,
خیلی ,
تنها یَم
همین !
علاقه اَم
گاهی
کمی بیا
افشین صالحی
بیا برویم کمی کنار ِ دریا بنشینیم
تو کامی از ماسه و موج بگیر
من کامی از تو
تو یادی از او بگیر و من
رویی از تو
بیا برویم ,برویم
آخر این جا هوا همیشه ولرم است
تکلیف خودت را از صبح نمی دانی مگر ,
مگراینکه عاشق باشی و بدانی از چه خوشش می آید
همان را می پوشی
فرقی هم نمی کند چندم کدام ماه از کدام فصل وفاصله باشی
فاصله درد هایی را می آورد که نه تو می فهمی و نه من ِ درد کشیده
میان ِ تابستان باش وُ پاییزی بپوش
یا در اوج ِ گرما....
عاشقانه..
این جا کنار ِ یک دریا از حدودی است که هنوز خشکش نکرده اند
و من هنوز تنهایم
تنها
تنها که نه...
با خاطر و با خاطرات ِ تو نشسته ام
قلیانی چاق می کنم و ُ سیگاری را
دود
..
راستی نگفتی
خوبی؟
افشین صالحی
چطور می شود غیر از تو شعر گفت !؟
وقتی لب هات را بوسیده ام
و در دهانم پنهان شده ای
کجایی
تا...
روز ها فریادت کنم؟!
و
شب ها،
از هم اغوشی ات
باردار...!؟
صبح ها،
رسوایی ام را
پچ پچ کنند!
و
عصر ها،
به جرم همخوابی با تو
سنگسار!؟...
تو بی من لکه دار می شوَی و
من بی تو هرز می روَم...!
کجایی؟...