من نمی توانستم جلو گذر زمان را بگیرم. او رفته بود و من مانده بودم. آدمی سرگردان و بدبخت که نمی داند چه کار باید بکند. بدبخت، بدبخت ، بدبخت.
آیا اگر من عاشق دیگری می شدم به این روز نمی افتادم؟
چرا عاقبت عشق، همه نکبت و ویرانی و بدبختی است؟
به کجا باید پناه می بردم، به کی می گفتم؟
من که کسی را نداشتم.