رفتی,,,,


رفتی ...
رفتی و کفش های دلت را نهیب زدی ،
که خیال آمدن هم به سرشان نزند ...
رفتی تا همیشه ی این روزهای خاکستری ،
گوشه ای از دلم ،
محض لحظه ای دوباره داشتنت،
هی التماس شود و تو اما ...

اصلا ً اما ندارد دیگر ، دارد ؟!!!

حالا هم هی وقت و بی وقت ،
توی خواب های من سرک می کشی که چه ؟!!!
که بگویی " فعل " ها مقصرند ؛
صرف فعل " رفتن " مرا هم رفتنی می کند ؟!!!

نه !!!
نه عزیز ِ این دل ِ بی قرار ،
نه نامهربان ِ ناماندگار ،
نه ...

من نرفتم .
او نرفت .
آنها هم ...

همه ی صرف های فعل " رفتن " 
برای من دوم شخص مفردند ...

رفتی
رفتی 
رفتی

.
.
.

همین !!!


Foto: ‎موهایم...
دیگر کوتاه تر از آنست
که دست تو به آن برسد
حالا
باد...
آن را پریشان می کند
وقتی دست های تو 
موهای 
دیگری را...
نظرات 1 + ارسال نظر
omid 1393/04/27 ساعت 11:21

قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد