
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رفتی ...
رفتی و کفش های دلت را نهیب زدی ،
که خیال آمدن هم به سرشان نزند ...
رفتی تا همیشه ی این روزهای خاکستری ،
گوشه ای از دلم ،
محض لحظه ای دوباره داشتنت،
هی التماس شود و تو اما ...
اصلا ً اما ندارد دیگر ، دارد ؟!!!
حالا هم هی وقت و بی وقت ،
توی خواب های من سرک می کشی که چه ؟!!!
که بگویی " فعل " ها مقصرند ؛
صرف فعل " رفتن " مرا هم رفتنی می کند ؟!!!
نه !!!
نه عزیز ِ این دل ِ بی قرار ،
نه نامهربان ِ ناماندگار ،
نه ...
من نرفتم .
او نرفت .
آنها هم ...
همه ی صرف های فعل " رفتن "
برای من دوم شخص مفردند ...
رفتی
رفتی
رفتی
.
.
.
همین !!!
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام