ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
می خواهم شهری بسازم به نام خسته سرا. و بدین صورت باشد که همه ی ما خسته ها را از کل دنیا جمع کنند و داخلش بریزند. که بقیه ی مردم را خستهنکنیم که عطر خستگی در هوا نپراکنیم.همین ماها که خسته ایم بس است.و این شهر بدین صورت باشد که همه اش میخانه داشته باشد و قهوه خانه به صرف چای و سیگار. و در جا به جای شهر از بلندگوها داریوش بخواند.آقا ابی حتاع. و حتاتر خانوم هایده.چاوشی هم صدایش را ول کند آنجا.اصلا غیر از خانوم هایده ی خدابیامرز باید ابی و داریوش و چاوشی را هم در این شهر گذاشت،آنها هم خیلی خسته اند. و آدم هی می بخورد و داریوش بخواند.سیگار بکشد و چاوشی ناله کند. قدم بزند و ابی همراهیش کند. ضجه بزند و هایده داغش را تازه کند. قول می دهم در این صورت همه ی خسته ها با هم بترکیم و به کشور گ ا برویم و همه از دستمان راحت شوند
بیا شهر نسازیم
مثل بچه ها دست همدیگرو بگیریم از
خیابان و کوچه و باغ و بستان و . . . خنده کنان بگذریم
هیچ به حرف این و اون هم گوش نکنیم
شاد باشیم و شادابی را بخریم
وقتی هم خسته شدیم بر گردیم خونه
و
چون بزرگ بچه هستیم دیگه نمی خواد از بابا و مامان هم اجازه بگیریم که شب پیش هم باشیم یا نه
شب هم پیش هم می مونیم
و فردا تکرار دیروز ، بهتر و زیباتر
چه خوب می شود روز و شب هایمون
kash ason bod