دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است


یـہ روزی میــرسـہ یـہ پــآرچـہ ﮮ سفیـــد پــآیــآن میــבه بـہ مـטּ ...!

بـہ شیطنتــــ هــآم ...!

بـہ بــآزیگــوشـﮯ هــآم ...!

بـہ פֿـنــבه هــآﮮ بلنـــבم ...!

روزﮮ کـہ همـہ بــآ בیــבטּ عکســآم بغــض میکننــב و میگنـــב :

בیــوونـہ دلمــوטּ وـآســہ בلقکـــ بــآزیــآتـــ تنگـــ شــבه ...! کجــآ رفتــﮯ پــس ...؟! 

پـس بـہ سلــآمتـﮯ روزﮮ کـہ نیستـــ ـم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
omid 1392/12/24 ساعت 21:12 http://homeomideman.blogfa.com

خدا نکنه

احمد-ا 1392/12/24 ساعت 21:45

آنکه تو را به پارچه ی سفید به پایان میدهد
ز کجا داند جسم تو بلا بود به روح بـــــلندت
او نداند که آن قالب تو " جسم "
به همه زیبایی و خوش شکل و با قوام
نتوانست نـــــــــــــگه دارد آن روح بلـند
تا رود از نــــــــــو در جسم دیــــــگر
که زمین و زمان بگردند ز روح قشنگ
نبـــــــــود قافیه از نقاشی ام
به سلامت شود آن زیبایی ات

عمریست که میگذرد
از پی هم شنبه های تکرار نشدنی
من ندانم که چگونه گذشت قبلی و چگونه گذرد بعدی
اما میدانم که برنگردد عمری که رفت
در پی آنم که بیهوده نگذرد
بی فکر نگذرد
بی او نگذرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد