دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

موهای یک زن:

موهای یک زن:
خلق نشده برای پوشانیده شدن
یا برای باز شدن در باد...یا جلب نظر
یا برای به دنبال کشیدن نگاه...
موهای یک زن:
خلق شده برای عشقش که بنشیند..
شانه اش کندو دیوانه شود...
...دیوانه شود...

میـــخواهــمــــــــت …

در خاطری که تویـــی دیگران فراموشند
بگذار در گوشت بگویم
میـــخواهــمــــــــت …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست

شاعرم!

به چشم هایت بگو...
انقدر برای دلَم ....رجز نخوانند ...
من اهل ِ جنگ نیستم ....
شاعرم!
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم...
شعری می نویسم
آنوقت
اگر توانستی...
مرا در آغوش نگیر ..

مخاطب خاص


بوئیدنت که هیچ
بوسیدنت که هیچ
هر شب هزار بار در آغوشت
حتی اگر ز شوق بمیرم ؛ باز
گویای عاشقانه ی قلبم نیست ...
این عشق چیست بی پدر و مادر ... ؟
دیوانه کرده هم تو و هم من را !

از تو کجا گریزم ....

ای توبه ام شکسته
از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته
از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده
بی تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته
از تو کجا گریزم

به همین آسانی

عشقبازی به همین آسانی ست...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی

خـــدا را شکــر...

از شیخ ِ بهایے پرسیدند :
خیلے سخت مے گذرد ، چـه باید کرد ؟
شیخ مے فرماید : خودت که مےگویے ، سخت مےگذرد ، سخت کــ ه نمےماند!
پس خـــدا را شکــر کــ ه مےگذرد و نمےماند ...

تلافــی ...

باور کن... هـوس کــرده ام کـه تــو باشـی و مــن باشـم و هـیچ کـس نبـاشد . آنـگاه داغتــرین آغوشـها را از تنـت . و شیــریـن تــرین بــوسه ها را از لبــانت بیــرون کــشم . . . بـه تلافــی تــمام روزهایــی کــه مـیخواستمت و نبودی 

و آغوشت...

بوسه هایت
بهشت را معنا می دهند
دستهایت
دور دست آرامش را
حلقه میکنند بر تنم
نفسهایت
عشق را معطر میکنند
و آغوشت
"پرمحتواترین خلاصه ی دنیاست

تا ببینی....

برای رسیدن به تو نیازی به جاده های زمینی نیست

  یک آینه و قدری خورشید کافی ست

 

  برای آنکه به تو برسم لازم نیست مثل مجنون سر به بیابان بگذارم و

  فرهادوار تیشه بربیستون بزنم

 

  نه...

 

  تو را همه جا می توان دید و از همه کس حتی سنگهای خارا

  می توان نام تو را شنید

 

 

  من نیازمند نگاه توام و اگر یک روز ...

  اگر یک روز نگاهت را از من بگیری...

  آن روز پنجره اتاقم بسته می ماند

 

  کاش می توانستی برایم نامه بنویسی

 

  بگذار خطهای تیره را از نوشته هایم پاک کنم و حرفهایم را در آب

 

   رودخانه ای که از کنار نفسهای تو میگذرد بشویم

 

  می خواهم خودم را برای رسیدن به تو آماده کنم

 

  هر روز صدایم را صیقل می دهم

 

  روحم را به باغستانهای لیمو می برم

 

  و دل ساده ام را از سینه بیرون می آورم تا ببینی

 

     چقدر دوستت دارم...