اما هرگاه به گذشته نگاه میکنی دلت برای دختر توی قصه میگیرد ...این بار ته دلت خوشحال نیستی که تو جای دختر قصه نبوده ای ..اینبار دستی قلبت را میفشرد و چشمانت خیس میشود از اشک و ...
یادم هست قدیم تر ها زیر پتویم که میخزیدم رویاهای شیرین شروع میشد...ساعتها سوار بر اسب خیال میتاختم و میتاختم ...اینقدر رویا پردازی میکردم تا خوابم میبرد
اینروزها اما بی رویا شده ام...یاد گرفته ام به یک باره ذهنم را خالی کنم از هرچه بود و هست و خواهد بود .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آنست که از خاطره ها محو شوم
دقیقا درسته آجی

اما هرگاه به گذشته نگاه میکنی دلت برای دختر توی قصه میگیرد ...این بار ته دلت خوشحال نیستی که تو جای دختر قصه نبوده ای ..اینبار دستی قلبت را میفشرد و چشمانت خیس میشود از اشک و ...
یادم هست قدیم تر ها زیر پتویم که میخزیدم رویاهای شیرین شروع میشد...ساعتها سوار بر اسب خیال میتاختم و میتاختم ...اینقدر رویا پردازی میکردم تا خوابم میبرد
اینروزها اما بی رویا شده ام...یاد گرفته ام به یک باره ذهنم را خالی کنم از هرچه بود و هست و خواهد بود .