ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میخواهم برگردم به کودکی
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود
بدترین دشمنانم خواهر و برادران خودم بودند
تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند
تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود
و معنای خدا خافظ تا فردا بود.
khastam nashod nakhah nemishe
فراموش شده
کسی
جایی ,
در همین حوالی .
زیر درخت سیب
نه,
زیر هر درختی که تو نامش را از یاد برده باشی
هم می شود
به هرم گناه اعتراف کرد .
پرنده های سرگردان نگاهت
چقدر کوچ کرده اند
با آن گلابی های آویزان
به پای همین درختان هم می شود
تو را امضاءکرد .
اعتراف کن
شاید کسی
مرا
از خاطرت برده
گرگی به گله نیامد ه
و تو پیراهنت را
در مسیر بادهایی که هرگز نوزیده اند
به باد داده ای .
دیگر چه فرق می کند
که بادست راست
یا بادستی که هرگز راست نشده است ،
تو را امضاء کنم .
به خانه که برگردی
استکان چای
کنار چمدانهای بسته
هنوز خمیازه می کشد .
salam,mamnon ke sar mizani
salam,vazifame hastesh ta vagti bekhay miyam
مـــــا
نسل بوسه های ممنوع ایم
عشق را
میانِ لبهای هم، پنهان کرده ایم
تا نمــــــــــیرد !
بعد از ما
شما ، نسل ِ آزادیِ بوسه
در خیابان خواهید بود !
عشق را
با لبهایـــــتان فریاد بزنید
تا زنـــــــــدگی کند...
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!
سلام ..
یاد این شعر حسین پناهی افتادم:
من باید برگردم ,
تا تو قبرستون ده , غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,
من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!
من می خوام برگردم به کودکی !!
دیگه چی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
کمکم کن نازی!...