دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

میخواهم برگردم


میخواهم برگردم به کودکی
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود
بدترین دشمنانم خواهر و برادران خودم بودند
تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند
تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود
و معنای خدا خافظ تا فردا بود.

نظرات 9 + ارسال نظر
Nima 1391/03/24 ساعت 16:07 http://darkknight.blogsky.com

khastam nashod nakhah nemishe

.omid 1391/03/24 ساعت 20:52 http://omid-am.blogfa.com

فراموش شده

کسی

جایی ,

در همین حوالی .

زیر درخت سیب

نه,

زیر هر درختی که تو نامش را از یاد برده باشی

هم می شود

به هرم گناه اعتراف کرد .

پرنده های سرگردان نگاهت

چقدر کوچ کرده اند

با آن گلابی های آویزان

به پای همین درختان هم می شود

تو را امضاءکرد .

اعتراف کن

شاید کسی

مرا

از خاطرت برده

.omid 1391/03/24 ساعت 20:53 http://omid-am.blogfa.com

گرگی به گله نیامد ه

و تو پیراهنت را

در مسیر بادهایی که هرگز نوزیده اند

به باد داده ای .

دیگر چه فرق می کند

که بادست راست

یا بادستی که هرگز راست نشده است ،

تو را امضاء کنم .

به خانه که برگردی

استکان چای

کنار چمدانهای بسته

هنوز خمیازه می کشد .

salam,mamnon ke sar mizani

حبیب 1391/03/24 ساعت 22:33

.omid 1391/03/25 ساعت 01:30 http://omid-am.blogfa.com

salam,vazifame hastesh ta vagti bekhay miyam

.omid 1391/03/25 ساعت 01:42 http://omid-am.blogfa.com

مـــــا

نسل بوسه های ممنوع ایم

عشق را

میانِ لبهای هم، پنهان کرده ایم

تا نمــــــــــیرد !


بعد از ما

شما ، نسل ِ آزادیِ بوسه

در خیابان خواهید بود !

عشق را

با لبهایـــــتان فریاد بزنید

تا زنـــــــــدگی کند...

.omid 1391/03/25 ساعت 11:06 http://omid-am.blogfa.com

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

.omid 1391/03/25 ساعت 22:01 http://omid-am.blogfa.com

سلام ..

مهاجر 1391/04/08 ساعت 17:22 http://neshtar.blogsky.com

یاد این شعر حسین پناهی افتادم:
من باید برگردم ,
تا تو قبرستون ده , غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,
من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!

من می خوام برگردم به کودکی !!
دیگه چی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
کمکم کن نازی!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد