دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

دیده ایم

مادرپیاله عکس رخ یار
ای بی خبرزلذت شراب مدام ما

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشاد 1391/01/08 ساعت 13:35


کاج های زیادی بلند.

زاغ های زیادی سیاه.

آسمان به اندازه آبی.

سنگچین ها ، تماشا ، تجرد.

کوچه باغ فرارفته تا هیچ.

ناودان مزین به گنجشک.

آفتاب صریح.

خاک خشنود.

چشم تا کار می کرد

هوش پاییز بود.

ای عجیب قشنگ!

با نگاهی پر از لفظ مرطوب

مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ،

چشم هایی شبیه حیای مشبک،

پلک های مردد

مثل انگشت های پریشان خواب مسافر!

زیر بیداری بیدهای لب رود

انس

مثل یک مشت خاکستر محرمانه

روی گرمای ادراک پاشیده می شد.

فکر، آهسته بود.

آرزو دور بود

مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند.

در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد

یک دهان مشجر

از سفرهای خوب

حرف خواهد زد ؟

گیرم که فاصله ها را بتوانم پر کنم ...





بی انصاف مدیون قسم انگشتان دست مان هستی





فاصله را نمی فهمند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد