خانه عناوین مطالب تماس با من

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

پیوندها

  • مهرداد
  • پسر معمولی
  • ahmad.a

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • یک روز می‌رسد
  • تکلیـفـ هـر شـب
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • مرا محروم کردی از خودت ، این داغ سنگین بود
  • احساس می کنم کسی که نیست کسی که هست را از پای در می آورد..
  • تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...
  • خود کرده
  • ممکن نیست
  • ﺧﺪﺍﯾﺎ!!!!
  • ســهم مـن
  • [ بدون عنوان ]
  • ﻣُﺮﺩﻩ؟؟؟
  • تاوان

بایگانی

  • خرداد 1394 21
  • آذر 1393 1
  • مهر 1393 1
  • شهریور 1393 1
  • مرداد 1393 662
  • تیر 1393 250
  • خرداد 1393 18
  • اردیبهشت 1393 32
  • فروردین 1393 1
  • اسفند 1392 11
  • بهمن 1392 19
  • دی 1392 7
  • آذر 1392 44
  • آبان 1392 24
  • شهریور 1392 12
  • مرداد 1392 13
  • تیر 1392 44
  • خرداد 1392 89
  • اردیبهشت 1392 52
  • فروردین 1392 73
  • اسفند 1391 41
  • بهمن 1391 119
  • دی 1391 61
  • آذر 1391 26
  • آبان 1391 199
  • مهر 1391 50
  • شهریور 1391 5
  • مرداد 1391 71
  • تیر 1391 69
  • خرداد 1391 70
  • اردیبهشت 1391 43
  • فروردین 1391 198
  • اسفند 1390 125
  • آذر 1390 6
  • آبان 1390 113
  • مهر 1390 4
  • خرداد 1390 2
  • فروردین 1390 3
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 1

تقویم

خرداد 1394
ش ی د س چ پ ج
1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31

جستجو


آمار : 261500 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • چه کسی می داند ؟ 1390/08/16 00:39
    چه کسی می فهمد ! من از ابتدا تا انتهای انسانیم دنبال یک شاخه گل سرخ می گشتم ؟ چه کسی می فهمد من نه در محاصره نه در تنگنای قفس نه در انتظار سقوط من در اوج خودم بودم وقتی که گلوله های نفرت را تنها برای آنکه با کسی زندگی کنم پذیرفتم چه کسی می فهمد من برای یک ذره زندگی تمام روز سجاده ام پر از دعا می شد پیمان من با کدام...
  • آسمان من ... 1390/08/15 23:28
    در حریم من آسمان روی شانه های من ایستاده است هر وقت شانه هایم فرو ریزند هر وقت رنگین کمانی دیگر به روز های تحملم نپیوندد آسمان من افق هایش غروب خواهد کرد و مشرقش قتلگاه آخرین خورشید خواهد شد از کدام باور برایت بگویم که تو باور کنی من به آسمانی بالاتر از آسمانی که می بینم امیدی نبسته ام
  • فاصله بعید ... 1390/08/15 23:01
    خواب می بینم خواب می بینم دستهایم آنقدر دراز شده اند که می توانم از این " فاصله بعید " ترا بغل کنم ببوسمت
  • تماشا کن 1390/08/15 21:14
    اسب های سرگردان ابرهای سرگردان انسانهای سرگردان سر برگردان ردپای انسان سرگردان که پشت سرت براه افتاده است را تماشا کن
  • روبان 1390/08/15 20:47
    روبان سبز روبان سرخ روبان زرد روبان سیاه بر ای خاطرات من . نمی دانم امشب رنگ کدام خاطره مرا تسخیر خواهد کرد
  • آنگاه؛ 1390/08/15 14:21
    در عجبم از او... از او و اوهای دیگری که مثل اویند؛ همه ی طول و عرض زندگی اش را با تمامیت در پُک ِ سیگارش می رَهانَد... ... آنگاه؛ ... به زخم های عزیز صورتم که همه ی تجربه های عمیقم را و نگاه همیشگی ام را از این زخم های ابدی ام دارم... می خندد...
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/15 12:00
    هنگامی که آوازه کوچت بی محابا در دل شب می پیچد سکوت داغی است بر زبان سایه ها باز هم یادت شرری می شود بر قامت باران های اشک این جا میان غم آباد تنهایی به امید احیای خاطره ای متروک روزها گریبان گیر آفتابم و شب ها دست به دامن مهتاب نمی گویم فراموشم نکن هرگز ولی گاهی به یاد آور رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/15 05:33
    به آتش نگاهش اعتماد نکن ! لمس نکن ! به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند ! به سرزمینی بی رنگ ، بی بو ، ساکت ! آری ! بگریز و پشت ِ ابدیت ِ مرگ پنهان شو ، اگر خواستار جاودانگی ِ عشقی ! از : حسین پناهی
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/13 23:41
    و من نیز روزی می روم و باورهای خیسم را با خود می برم باورهای نم کشیده در حصار تنهایی ام را پشیمان نیستم از دنیایم از دنیای تنهایی حس خوب نشستن روی تختی در اتاقی خاموش هم صحبت با تاریکی و من می روم که تنهایی هایم را با خود ببرم که دیگر تنها نباشی..
  • کجا نوشته اند؟ ... 1390/08/13 23:24
    در توالی سکوت تو ٬ در تداوم نبودنت ٬ رد پای آشنایی از صدای تو ٬ در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬ هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی که رفته ای ٬ کجا نوشته اند؟ عشق این چنین میان مرز سایه هاست؟ این چنین پر از هجوم فاصله ! در تقابل میان آب و تشنگی ٬ تقابل میان درد و زندگی در توالی سکوت تو ٬ در تداوم نبودنت ٬ رد پای...
  • انتظار می کشم 1390/08/13 22:17
    روزی که کم ترین سرود بوسه است و هر انسان برایِ هر انسان برادری ست. روزی که دیگر درهایِ خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست و قلب برای زنده گی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی. روزی که آهنگِ هر حرف، زنده گی ست تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست و جویِ قافیه نبرم....
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/13 17:21
    هَوایتــــــ ـــ ـ که به سـَـــــرم می‌زنــد .. دیگـَــر در هیـــــــچ هَوایی، نمی‌توانــَـــم نفس بِــِکشمـــــــ ـــــ ــ ! عَجبــــــ ــــ ـ نـَـفس‌گیــــر است هـَوایِ بـــی تــویی ..
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/13 16:51
    لحظه‌هایی هست که غافلگیرم می‌کند شعر بی‌مقدّمه از راه می‌رسد هزار هزار انفجار در وجودِ دقیقه‌هاست و نوشتن راهی‌ست به رهایی
  • باز باران 1390/08/12 23:47
    باز باران می چکد بر دفترم تا بشوید هرچه دارم در سرم باز باران بی بهانه میزند بر جان خسته تا بشوید گونه ها را از غبار سفله بسته باز باران بی ترانه میزند بر دشت لاله تا بشوید زخم و درد عاشقی را از درون قلب های زخم دیده باز باران بی نشانه می زند بر صاحبان این زمانه تا بشوید رنگ تزویر و ریا را از لباس مردم در خواب مانده...
  • افسوس و دریغ,,, 1390/08/12 21:45
    روزها میگذرند که به خود میگویم گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت صدزبان بازکنم قصه هاسازکنم گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم من به خود میگویم اگرآمدآن شخص !!!!!! من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست من به او خواهم گفت ,...
  • وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند 1390/08/12 20:39
    بازگشتن آرامم نمی کند حتا به شعر راه رفتن آرامم نمی‏کند که نخواست همگامم باشد آن دیگری اما چه بگویم وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند و اندامم در کلمات آرامش می‏یابند تار است کلماتی که به آن دلبسته‏ایم سرد‏ است روزهایی که در آن زندگی می‏کنیم و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم
  • khatere 1390/08/12 18:42
    خاطره هایمان دسته دسته نشسته اند در حیاط خلوت ذهنم ، پرت میکنم بغضی سنگی را به سمت خاطره هایت ، نمی پرند از دیوار ذهنم ، می بینی ؟ می بینی خاطره هایت مرا بیشتر دوست دارند تا خودت . . .
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/12 18:13
    گریه کن در من گریه کن بی مانند ترین! اینجا دیگر آزادی آزادی که اشک بریزی آزادی که فریاد بزنی آزادی که عاشق باشی بر عشقی این چنین دردناک تو در من زندگی می کنی در آرامش و صلح می دانم که دیگر نمی توانی از حرکت بازایستی درست مثل دریا! بی مانندترین! هر روز که می گذرد یادت در وجودم بیشتر ریشه می دواند و پیوند اراده ات با...
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/12 18:10
    حرفهای نگفته‌ام را می گویم روزی شبی زمانی شاید ........ می شنوم موسیقی ات را . سکوت می کنم . زمزمه میکنم دلنوشته‌هایم را . لبخند می زنم . دلم گرم می شود گر می گیرد ............ یادت هست گفتم می ترسم؟ هنوز هم می ترسم می ترسم برنجی بترسی بگریزی نمانی ..................... چگونه بگویم که دستم گرم شود که صورتم خنک شود که...
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/12 02:54
    از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله است . دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود ...... " شهریار قنبری "
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/12 01:33
    کاش می دانستی من سکوتم حرف است . حرف هایم حرف است . خنده هایم حرف است کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش می دانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمی ترسیدی . که مبادا دل من پیش دلت گیر کند.... یا نگاهم پلی از عشق به دستان تو زنجیر کند من کمی زودتر از خیلی دیر . مثل نور ، از شب چشم تو سفر خواهم کرد تو نترس...
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/12 00:47
  • komak 1390/08/11 22:34
    نوشتن از نبودنت بهم کمک نمیکنه.. هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمیکنه.. اینکه به خوابم میای.. عاشق خنده هات میشم.. اینکه تو لحظه ها جون میگیرم و فدات میشم.. هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمیکنه..
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 15:34
    ما بدهکاریم . . . به یکدیگر . . . و به تمام دوستت دارم های نا گفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا . . . نشان دهیم منطقی هستیم . . .
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 15:33
    رنگ مهتاب نیود رنگ شب بود و سکوت ....... که گره های ترک خورده عشق که روی تابوت زمان نقش بستند من نتوانستم گره ها را باز کنم.......
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 14:26
    خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود که در شمسی ترین منظومه مولانا ترین باشی مقدر بود خاکستر شود زهد دروغینم تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی خدا تنهای تنها...
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 14:24
    فرقـے نمـے کند !! بگویم و بدانـے ...! یا ... نگویم و بدانـے..! فاصله دورت نمی کند ...!!! در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...! جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.: دلــــــــــــــم.....!!!
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 14:24
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/11 14:17
    با من اے دوستــــــ ــــ ـ ، اگر خوب اگر بد باشـے ، تپش ِ حــس ِ من این استــ ـ کــ ِ باید باشـــ ـــ ــے
  • [ بدون عنوان ] 1390/08/10 21:21
  • 2583
  • 1
  • ...
  • 83
  • 84
  • صفحه 85
  • 86
  • 87