-
نخورم
1391/01/04 19:19
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخور م
-
درد
1391/01/04 19:07
تیر غیبی که من از هر دو نگاهت دارم تاابد سینه پر از درد نگاهت باشد
-
[ بدون عنوان ]
1391/01/04 13:10
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
-
محبت
1391/01/04 03:52
دیوانه را محبت ارام می کند ما را محبت تو دیوانه می کند
-
یک گــام
1391/01/04 02:51
کوی جانان را که صد کوه و بیابان در رهست رفتـم از راه دل و دیـدم کـه ره یک گــام بو د
-
نظر
1391/01/04 01:35
ت و کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد ؟ جمال یار ندارد نقاب وپرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
-
پر از
1391/01/03 23:46
برایت آسمانی خواهم کشید پر از ستاره های همیشه نورانی تو در کنار من روی ابرها من غرق آنهمه مهربانی
-
می میرم
1391/01/03 21:52
در ذهن نیافرینمت می میرم از شاخه اگر نچینمت می میرم ای عادت چشمهای بی حوصله ام یک روز اگر نبینمت می میرم
-
هرگز
1391/01/03 11:29
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
-
بــــوی
1391/01/03 10:10
زیر قطره های بـاران نوازشت ، آرام میشوم ! از کجا آمده ای ؟ بــــوی تنت بارانیست ...!
-
[ بدون عنوان ]
1391/01/02 23:34
-
برای تو
1391/01/02 23:23
بُتی که از تو ساخته ام با تبر هیچ ابراهیمی شکسته نمی شود اما تو ... راه و رسم خدایی می دانی ...؟؟!
-
د ل ی ل
1391/01/02 23:20
نه این دل , دل می شود نه نبودنت, دلیل که حتی لحظه ای دوستت نداشته باشم !
-
قصه ی تقدیر
1391/01/02 23:13
دلتنگی هایم که عود می کند می گذارمشان زیر بغلم می روم سفره ی بی قراری ام را خیلی دورتر از عقلم پهن می کنم می نشینم وگذشته ها را مزه مزه می کنم آنقدرها طول نمی کشد همین که چند لقمه ای بگذرد بالا می آورم تمام دلتنگی هایم را بلند می شوم دست عقلم را می گیرم و برایش از قصه ی تقدیر می گویم
-
حرام
1391/01/02 23:12
باید فتوا دهند به حرامی عشقت به استثمار کشیده است جای جای این دل را ...!
-
بهار
1391/01/02 22:48
از گریهها که بگذرم میماند شب انتظاریهای خسته و ترانههای دلتنگ تو نمیآیی و سال نو با تنفس مصنوعی به دیدن بهارهای کهنه میرود
-
تو
1391/01/02 22:38
با این که تو از تبار دل منی من از نژاد دست هایت از آفتاب آغوش با این که تو از تبار دل منی من از نژاد دست هایت از آفتاب آغوش تو تا سایه سار سینه من نه کوه نه دریا و نه حتی باران _ نزدیک ترین نشانی من _ تنها بوسه های برف گرفته امان مرا دوباره به راه آوردند
-
گفتم,,,1390,12,10
1391/01/02 21:12
من مست وتو دیوانه ما را که برد خانه؟ صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
-
گاه
1391/01/02 20:44
گاه هوایت دیوانه ام میکند.. این ` گاه ها `... گهگاه تمام روز و شب من میشوند.. آنوقت بغض راه گلویم را میگیرد! درست مثل همین روزها
-
حکایت دلتنگیها
1391/01/02 18:02
با ناتوانی دستهایم چگونه در نی لبک روزهای گرم و طولانی حکایت دلتنگیها را ساز کنم و با چه امیدی عبور دقیقه ها را در ساعت زمان به نظاره بنشینم ؟! ای تجسم عشق دلم تنگ است اغوش توست ، تا در فضای مه گرفته یک صبح بارانی شادمانه سر بر شانه ات گذارم و آرامش را ، در نگاه آبی تو جستجو کنم نسیم اجازه حضورش را با دستهای تو خواهد...
-
پرنسس پانی
1391/01/02 17:58
-
جهنم تر
1391/01/02 16:39
خدایا ! خط و نشان دوزخت را برایم نکش ! جهنم تر از نبودنش جایی را سراغ ندارم...
-
جزٔ خودت
1391/01/02 15:17
-
خانه ی کوچک ات را دوست بدار
1391/01/02 14:00
زندگی به حجم های بزرگ نیست وگرنه نهنگ ها ازمساحت اقیانوس به مرگ در شن های ساحلی نمی گریختند خانه ی کوچک ات را دوست بدار وقتی هنوز عشق در آن خاک نمی خورد .
-
یعنی چه
1391/01/02 13:51
تو دل سنگ ترین معشوق آفرینشی عزیزم هیچ مخلوقی را تاب این نیست که لبخند تو را ببیند به تو دلببندد تاب ثانیه ای دور از تو بودن را داشته باشد آنقدر این بانو را فریاد نکن بیا من قلبم را نشانت دهم تا بفهمی دلتنگی یعنی چه
-
حالا
1391/01/02 13:45
حالا این من حالا این تو از تمام این کره سهم ما، یک اقیانوس فاصله شد
-
لحظه
1391/01/02 13:44
همین لحظه را دوست دارم همین لحظه حضور تو در کنج خیالم
-
آنچنان در آغوشم کشیده ای که...
1391/01/02 13:36
ماهی پرسید: این آب که از آن سخن می رانند کجاست؟ رود همانگونه که می خروشید آرام گفت: نه او کمی کمتر از آنچه شاید، بزرگتر است نه تو کمی بیشتر از آنکه باید، کوچکتر "تنها هنگامی بینا می شوی که بی-نا شوی" و در تلاقی دریا خود را گم کرد.
-
قول بده
1391/01/02 12:51
گیرم که اصلن نباشی، فکر میکنی مُویی از سَرِِ عشق کم میشود؟ گیرم که هیچوقت نیایی گمان میکنی تمامِ انتظارِ عشق به تو ختم میشود؟ میتوانم قرنها، عاشقت باشم حتا اگر هیچ وقت نبینمت! دلگیر نباش قسم میخورم که زیر تمامِ شعرهایم بزنم و انکار کنم که پشتِ تمام این شعرها تو هستی! و هنوز پشت پردهی اشکهایم تصویر توست! ولی...
-
چگونه
1391/01/02 12:49
چگونه «نزدیکی»ات را باور کنم؟ وقتی آبستنِ «دردِ» دوری هستم، که تویِ دلم بزرگ میشود!