خانه عناوین مطالب تماس با من

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

پیوندها

  • مهرداد
  • پسر معمولی
  • ahmad.a

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • یک روز می‌رسد
  • تکلیـفـ هـر شـب
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • مرا محروم کردی از خودت ، این داغ سنگین بود
  • احساس می کنم کسی که نیست کسی که هست را از پای در می آورد..
  • تا چشم کار میکند ، نـــــــــــیستی ...
  • خود کرده
  • ممکن نیست
  • ﺧﺪﺍﯾﺎ!!!!
  • ســهم مـن
  • [ بدون عنوان ]
  • ﻣُﺮﺩﻩ؟؟؟
  • تاوان

بایگانی

  • خرداد 1394 21
  • آذر 1393 1
  • مهر 1393 1
  • شهریور 1393 1
  • مرداد 1393 662
  • تیر 1393 250
  • خرداد 1393 18
  • اردیبهشت 1393 32
  • فروردین 1393 1
  • اسفند 1392 11
  • بهمن 1392 19
  • دی 1392 7
  • آذر 1392 44
  • آبان 1392 24
  • شهریور 1392 12
  • مرداد 1392 13
  • تیر 1392 44
  • خرداد 1392 89
  • اردیبهشت 1392 52
  • فروردین 1392 73
  • اسفند 1391 41
  • بهمن 1391 119
  • دی 1391 61
  • آذر 1391 26
  • آبان 1391 199
  • مهر 1391 50
  • شهریور 1391 5
  • مرداد 1391 71
  • تیر 1391 69
  • خرداد 1391 70
  • اردیبهشت 1391 43
  • فروردین 1391 198
  • اسفند 1390 125
  • آذر 1390 6
  • آبان 1390 113
  • مهر 1390 4
  • خرداد 1390 2
  • فروردین 1390 3
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 1

تقویم

خرداد 1394
ش ی د س چ پ ج
1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31

جستجو


آمار : 261827 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • وقتی کسی مُرده ای زیرخاک ندارد, با آن خاک تعلق ندارد. 1393/05/20 16:54
    اورسولا گفت:ما از اینجا نمیرویم، همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه گفت:اما هنوز مُرده ای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُرده ای زیرخاک ندارد, با آن خاک تعلق ندارد. اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت ... اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند،خواهم مُرد.
  • خواب دیدم کنارت جان دادم تعبیرش کردم که تا ابد پیشم میمانی نمیدانم خیالت را میگویند نه خودت را! 1393/05/20 16:52
  • تنهایی 1393/05/20 16:50
    تنهایی تو را از من دور می کند مرا از دیگران دیگران را از من مرا از تو... و همه ی مان در این چرخه یا پیامبر می شویم؛ یا دیوانه! ( رضا کاظمی )
  • درد 1393/05/20 16:42
    Gefällt m
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/20 15:52
  • دیوانگی شاخ و دم ندارد همین که ساعتها و روزها به فکرو خیال کسی هستی که نیست خود نوعی دیوانگیست 1393/05/20 15:14
  • ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ را ﮐﻪ ﺑﺨﻮاﻧﯽ ﺑﺮای ﺳـــــــــــﺎل ﻫﺎ از ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﮐﺎﻓﯽ اﺳﺖ 1393/05/20 15:12
    Gefällt mi
  • سلامتــے פֿوבمـ... کهـ هیچـ اعتقاבے بهـ بغضـ نـבارمـ.. ابرے کهـ بشمـ.. حتما مــے بـارمـ 1393/05/20 15:06
    Gefällt m
  • بیا یک شب جاهایمان را عوضــــ کنیــم..سـختــــه نــه؟ تن مرده را به خاک می سپارند . . . با دل مرده چه باید کرد ؟! 1393/05/20 14:58
  • بالای قبر خود نشسته ام ، زار میزنم : چرا هر روز مرا می کشید ولی خاکم نمیکنید !؟!؟! 1393/05/20 14:49
  • "دلتنگی " 1393/05/20 14:02
    چه نفاوتی میکند آنســـــــــوی دنیا باشی… یا فقط چند کوچه آنطرف تر . پای " عشق "که در میان باشد ، . . . . "دلتنگی " دمار از روزگار آدم در می آورد
  • زخم من! 1393/05/20 04:57
    Gefällt mir
  • من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد. حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد. 1393/05/20 04:54
  • ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﮐﻪ، ﺁﻣﺪﻧﺖ مثل ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺑﺎﺷﺪ... . . . . . ﺑـــــــــﯽ ﺧـــــــــﺒـــــــــﺮ ! 1393/05/20 04:50
  • یه جایی میرسی که کم میاری ... من اونجا خیلی وقته رسیدم 1393/05/20 04:46
    1
  • مریضم . . . چشمهایم درد می کند . . . تب دارم . . . اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواهد تو نیستی دارم می میرم ! 1393/05/20 04:43
  • ببخشید ؟ 1393/05/20 04:40
    بی کسی یعنی باور ِ اینکه ؛ تنهایی ، چشم هایت را بد عادت کرده! یعنی مبل های تکنفره را ؛ به رقص های دسته جمعی ترجیح می دهی! بی آنکه از کسی بپرسی: ببخشید ؟ ساعت ِ شما هم همینقدر کند حرکت میکند ؟! al g
  • بعضی ها نباید عاشق شوند دست خودشان نیست...فراموش نمی کنند...می میرند دست خودم نبود...فراموش نمی شدی........مُردم 1393/05/20 04:34
    g
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/20 04:24
    ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﮕﻦ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺖ ... ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺳﻦ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺣﺘﯿﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻦ ... ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻫا ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻝ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ, ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻭ ﻏﻢ ... ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﮑﺮﺍﻣﻮﻥ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ, ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﻣﻮﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ, ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ... ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ...
  • چرا باید تو نباشی ؟ چرا باید من بی دلیل تکرار کنم نبودنت را ؟ 1393/05/20 04:19
    شبیه من شدن کار آسانی نیست باید که اول محکوم شوی به چه ؟ به اینکه چرا فراموش نمی کنی وقتی فراموش شدی بعد باید خودت را شرح دهی برای هر عابر پیاده ای و بعد باید هیچ کسی نفهمد که چه میگویی و بعد باید قضاوت شوی بی دلیل و بعد اتاقت را تقسیم بندی کنی مابین مرز حقیقت و رویا و یک به یک خاطراتت را در آن جای دهی مثلا خاطرات خوش...
  • حکم دل بود 1393/05/19 19:40
    حکم دل بود، حاکم هم تو بودی. همان اول گفتی دل نداری بازی نکن، گفتم دلدار که تو باشی باختن هم مزه دارد. خوب می دانستی من همان قمارباز ناشی دلم که هی وسط بازی باید تکرار کنی آن ورقی که توی دست داری آس است نه گشنیز، آست را رو کن به وقتش، نگهش داشتی برای کی؟ می دانستی بازی نمی دانم. تک دلم را گذاشتم وسط بازی، می دانستی...
  • هر روز میمیرم بی آنکه زندگی کرده باشم... 1393/05/19 18:47
  • دست و پا زدنم فقط مرا بیشتر غرق در تو خواهد کرد * 1393/05/19 18:40
  • تنها آرزوم 1393/05/18 23:10
    قبل تو و با تو آرزوهایه بزرگی داشتم... حالا که نیستی...حالا که رفتی... تنها آرزویم یک شب خواب آرام و بدون فکر کردن به توست...
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/18 23:09
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/18 22:55
  • کاش بشه که دل کند و برید 1393/05/18 22:54
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/18 22:50
  • غم عشق ... غم روزگار ... هررررررررررررررررررررررررررررررررررررررچی! موهام داره سفید میشه . . .! 1393/05/18 22:44
  • [ بدون عنوان ] 1393/05/18 22:31
  • 2583
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • صفحه 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 87