دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

ﯾڪ ﺧﻨﺪﻩ


ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ڪﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻪِ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ
ﻋﻠﺘﺶ ﭘـﻮﻝ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﻧﻌڪﺎﺱِ ﺟُﻮڪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺒﻮﺩ
ﻋﻠﺘﺶ، ﭼﻬﺮﻩﯼِ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩﯼِ ﯾڪ ﺩﻟﻘڪ,
ﯾﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﯾڪ ڪﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ …
ﻣﻦ ﺑﻪِ « ﻣﻦ » ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ !
ڪﻪ ﭼﻮ ﯾڪ ﺩﻟﻘڪ ِﮔﯿﺞ
ﻧﻘﺶ ﯾڪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿـــﮕﺮﯾﺪ!!!

اینروزها

اینروزها شبیه زنی هفتاد ساله ام
با درد های زنی پنجاه ساله
که فقط
سی ساله به نظر میرسد...

نپرس !

حالم را نپرس !
نگذار دروغ بگویم : خوبم ...

این چند هزارمین شبِ بیداری ست ..

فقط حساب دستت باشد...!

وادی چندم...

نبودنت چرا اینقدر پیداست؟
در و دیوار چرا
نبودنت را به رخم می‌ کشند مدام؟
وقتی نیستی در نبودنت می‌ چرخم

عشق من!
آوارگی وادی چندم بود؟

نیستى!

نیستى که بریزمت روى عمیق ترین زخمم!
نیستى که نمیرم،
نیستى!
از اینهمه زخم هاى خالى نه
از اینهمه که نیستى
مُردم...