
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اول قصه ی ما :
یکی بود و یکی بود ، زیر گنبد کبود جای عاشقی نبود .
همچو سهراب شدیم .
عاشق دوری از این خاک غریب
پر شدیم از هوس دوریه شهر
لب دریا اما ، قایقی هیچ نبود
هردو عاشق بودیم ، زیر باران رفتیم
دست در دست شدیم
پا به پا رقصیدیم
در ته کوچه ی شوق
مست از الکل عشق
به رخ تنهایی
مست و مستانه بسی خندیدیم
ولی امروز دگر دست تو در دستم نیست
علتش را تو خودت میدانی
دلم از نور تهی ست
بی تو حتی خر در حال علف خوردن هم
به دلم می خندد
از سر بخت بدم
شهرداری
هر چه راه است در این شهر به تو
می بندد
همدم و هم نفس دیروزم
غزل تلخ مرا
شعر نو می خوانی ؟
حال من این گونست
لب هر تیغ پر از شهوت بوسیدن رگ
رگ تنها راضی
نور دل حال مرا می دانی ؟
نیک میدانم
رگ دستم آخر
عصمتش را فروشد به هوس
حال من تکراریست
حال مرغی دارم که شده خیره به چشمان قفس
آسمان وسعت این بال مرا میدانی ؟
یار دیروز تو خود میدانی
شعر من دیروزیست ،
عاشق قافیه و مصراع ام .
تو که اشعار مرا می خوانی .
شعر نو گفتم چون
شعر نو می دانی
تو خودت اهل نویی
ولی آخر بگذار یک قلم شعر کهن را به تو تقدیم کنم :
صبا بگو یار من ، به جان رسید کار من
تمام شد قرار من ، بیا مرا تو باش تاب
20