به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هایش خیره شو.
دست هایش را به حافظه ات بسپار.
گاهی آدم ها
آنقدر سریع میروند
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند!
دعا می کنم
در شلوغیِ قیامت ،
پیدایت کنم
و زُل بزنم در چشم هایت و بگویم :
عزیزِ جانم ،
از تو گذشتن سخت بود
مثلِ لحظه ی جان دادن
وقتی که هنوز چشم به راهت بودم ..
ده عدد زیادی بود تو بچه گی هامون !
تا ده میشمردیم قایم می شدیم !
تا ده میشمردیم همدیگه رو پیدا می کردیم !
همدیگه رو ده تا دوست داشتیم !
یک تومن ، ده تا آبنبات
یک توپ ، ده تا همبازی
یکبار قهر ، ده بار آشتی
یک بغل ، ده تا بوسه
یک کوچه، ده تا همسایه
یک دیدار ، ده تا نامه
این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم
توی کوچه مون همسایه نداریم
قهر داریم ، آشتی نداریم
نامه ی عاشقونه نداریم
این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی نداریم
راستی این روزا چی داریم...؟
مثل این که یک بمب هیدروژنی
افتاده باشد توی اتاقم
به چندین تکه غیر مساوی تقسیم شدم
پاهایم رفتند توی کفش و زمزمه رفتن میکنند
دستهایم روی کیبرد مانده، می نویسند و مینویسند
چشمهایم پشت پنجره
گوشهایم به زنگ در
چه از هم گسستگی دردناکی !!!
اگر می دانستم از کدام طرف پیدایت میشود
وصله میزدم این تکه پاره ها را سر راهت تا کنار هم جمع بشوند !!!
کفشهایم کهنه شدند
رنگ دکمه های کیبرد رفته است
پنجره ها را خاک گرفته
زنگها هم برای کسی به صدا در نخواهد آمد
چقدر من هنوز امیدوارم ،نه ؟ !!!
درد بزرگی ست
هنگامی که
می دانی
نه آنقدر خوبی
که او
حق تو باشد
نه آنقدر بد
که یک عمر
در فراغ اش بسوزی
و در این میان
تو می مانی
و خودت
که چه کنی
باید بهتر شوی
یا بد تر
و اینکه می دانی
نه وقتی
برای تغییر هست
نه او که منتظر تو مانده باشد
اولین بار پای یک خداحافظی برایت اتفاق می افتد
مدتی که گذشت میشود سالی یکبار
و بعد ماهی یکبار و بعد ماهی چند بار
و این آخرها ، روزی چند بار
مُردن را عرض میکنم