درمون نداره...

صبحا تو راه ... میرم تو فکر.. یهو سرمو بالا میارم میبینم هیچی رو نمیشناسم.... بعد هی دنبال یه نشونه ی آشنا میگردم تا بفهمم تو کودوم راهم..... فکری که باعث بشه ادم راهشو گم کنه... درمون نداره...
نظرات 1 + ارسال نظر
omid 1393/04/28 ساعت 22:13

گذشته ی من گذشت ..!


حتی می توانم بگویم درگذشت...


و من برایش ماهها و روزها سوگواری و سکوت کردم .....


خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاشهای فراوان گفتم ..!



ولی دیگر بس است! من به شروعی دیگر می اندیشم


و به شروع زندگی دیگر


و حس ناب تازه شدن...
.1

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد