آن شب

‫آن شب

در تاریکی درها و دیوارها

وقتی چشم را چشم نمی دید،

دستم که به طاق مژگـانت رسید

با خیالِ تقدیـر، چشمهایـم خیس شد.

و هنگام که لبهایم رخصت بوسه میکردند

دستم با لمس لب های تو، عهـد کرد

تقدیـر را روی زانوهـــایش

نشانِ چشمهـایم بدهد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد