من صبورم اما...به خدا دست خودم نیست اگر می رنجماگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندمتو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونمو به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونممن صبورم اما...بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسمبی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسممن صبورم اما...این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!
من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم
تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم
من صبورم اما...
این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!