ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چه در دل من چه در سرتو /من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من / به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم …
با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان ، می میرم
نامت در من باران ، یادت در دل طوفان
با تو امشب پایان می گیرم
نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن
به یاد تو بودم ، به یاد تو من
ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم …
با تو شوری در جان، بی تو جانی ویران
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...
دیشب بود !
جایی میان شک و یقین !
نیاز به تازه شدن بیداری ام را می آزرد و خوابهایم آشفته تر از قبل ؛ میل به رویای لبخند تو داشت ...
انگار سالیان سال ؛ حال در خود مانده ی ایمانم تحویل نشده بود .....
باید پنجره را به سمت نگاهت می گشودم
می خواستم حضورت را نفس بکشم و در صداقت چشمانت شناور شوم !
گذاشتم برایم عشق را تلاوت کنی تا با تفسیر لحن صمیمی ات تپشهای قلبم انعکاس نام تو باشد .....
و تو عجب صدایی داشتی .........
یک دشت مخمل سبز که بر قامت کوهی استوار می درخشید ـــ
مخصوصاْ وقتی در نخستین سپیده ی دیدار ؛ اذان عاشقی سر دادی !!!
حالا من باید بروم ....که تا هزاران رکعت شکر به جا آورم!!!
باید بروم
تـَنهـــایـ ـے یــَعنــے:
یــﮧ آهـَنگـ و بشیـنـ ـے صـــَدبـار گوش بـدیـــش
وَلــــے کـَسے نـَبـآشـِﮧ بگــﮧ لـآمـَصبـ...ایــטּـو عـَوضـش کــُטּ!