در جنگل سبز تنت من نیز سرسبز میشوم زم زمه میکنی زیر لب دوستت دارم همانند فرشته ای که لبانش چون آتش سرخ شده بر من مینگری و من میترسم که آتش بگیرم از این همه عشوه گری
عرق میریزم از گرمای نگاهت میترسم آتش مرا بسوزاند خوب که فکر میکنم باکی نیست آتش گلستان میشود بسوزان مرا
مرا بسوزان و برو شاید...شاید این خاکستر زبانی باشد برای تمام این ناگفته هاو شاید راهی باشد برای هدایت.شاید دلی را به اینجا بیاورد و اندوهی فرو نشیند و قلبی بتپد و عهدی بر جای نماند و قطعه ای از این سرزمین فرومایه به بلندای بگراید
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام دوست عزیز.داشتم وب گردی میکردم که وبلاگت رو پیدا کردم.فوق العاده بود.مرسی
axhat ghashang bodan ,,ama nemitonam nazar bezarm,,nemidonam chera
مرا بسوزان و برو
شاید...شاید این خاکستر زبانی باشد برای تمام این ناگفته هاو شاید راهی باشد برای هدایت.شاید دلی را به اینجا بیاورد و اندوهی فرو نشیند و قلبی بتپد و عهدی بر جای نماند و قطعه ای از این سرزمین فرومایه به بلندای بگراید