یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
آن وقت تو هم به خاطر این که
یک « ابلیس» تو را بوسیده ،
و از لج خدا هر روز می بوسمت !
چه صفایی پیدا می کند جهنم … !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ،
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت
از دوست داشتن
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
خدایا...چرا تا زنده ایم روانمان را شاد نمی کنی،همینکه مردیم شادروانمان می کنی؟!
پارسال دو بیت متفرقه گفتم که این مطلب شما برام همون حس رو تداعی کرد:
من شاعر دلتنگم محتاج یکی بوسه
بر روی سرم بگذار تو تاج یکی بوسه
دریای وجودم را،طوفان کن و بر هم زن
با سرخی لب هایت ، امواج یکی بوسه