یک روز می بوسمت

یک روز می بوسمت
 
روز که باران می بارد ،
 
 
 
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
 
 
 
یک روز که همه جا حسابی خیس است
 
 
 
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
 
 
 
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
 
 
 
آهسته ، می بوسمت …
 
 
 
یک روز می بوسمت !
 
 
 
هر چه پیش آید خوش آید !
 
 
 
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
 
 
دلم ترسیده ،
 
 
 
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
 
 
 
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،
 
 
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
 
 
 
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،
 
 
 
هزار هزار حرف
 
 
 
یک روز می بوسمت
 
 
 
به قول شاعر :
 
 
 
عشق کلاس اول ،
 
 
 
تنها سه حرف است ،
 
 
 
اما کلاس آخر ،
 
عشق هزار حرف است … .
 
 
 
 
یک روز می بوسمت !
 
 
 
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
 
 
 
 
این شعر برام خیلی اشناست
 
 
 
 
فوقش می شوم ابلیس !
 
 
 
آن وقت تو هم به خاطر این که
 
 
 
یک « ابلیس» تو را بوسیده ،
 
 
 
جهنمی می شوی !
 
 
 
جهنم که آمدی ،
 
 
 
من آن جا پیدایت می کنم
 
 
 
و از لج خدا هر روز می بوسمت !
 
 
وای خدا !
 
 
چه صفایی پیدا می کند جهنم … !
 
 
یک روز می بوسمت !
 
 
می خندم و می بوسمت !
 
 
 
گریه می کنم و می بوسمت !
 
 
 
یک روز می آید که از آن روز به بعد ،
 
 
 
من هر روز می بوسمت !
 
 
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،
 
 
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت
نظرات 3 + ارسال نظر
.omid 1391/03/17 ساعت 20:22 http://omid-am.blogfa.com






از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

.omid 1391/03/19 ساعت 11:47 http://omid-am.blogfa.com

خدایا...چرا تا زنده ایم روانمان را شاد نمی کنی،همینکه مردیم شادروانمان می کنی؟!

مهاجر 1391/04/08 ساعت 17:41 http://neshtar.blogsky.com

پارسال دو بیت متفرقه گفتم که این مطلب شما برام همون حس رو تداعی کرد:

من شاعر دلتنگم محتاج یکی بوسه
بر روی سرم بگذار تو تاج یکی بوسه

دریای وجودم را،طوفان کن و بر هم زن
با سرخی لب هایت ، امواج یکی بوسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد