ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به تو که نمی رسد، فقط حریف واژه ها می شوم ! گاهی، هوس می کنم، تمام کاغذهای سفید روی میز را، از نام تو پرکنم … تنگاتنگ هم، بی هیچ فاصله ای !! از بس، که خالــی ام از تو … از بس، که تو را کـم دارم … آخر مگرکاغذ هم، زندگی می شود ؟
دستم به تو نمی رسد ..
نگاهم به تو نمی رسد ..
صدایم به تو نمی رسد ...
خود کرده را تدبیر نیست...
آنقدر تو را در شعرهایم به اوج برده ام که گمان نکنم حتی آنجا هم دستم به تو برسد .