بیا برویم کمی کنار ِ دریا بنشینیم
تو کامی از ماسه و موج بگیر
من کامی از تو
تو یادی از او بگیر و من
رویی از تو
بیا برویم ,برویم
آخر این جا هوا همیشه ولرم است
تکلیف خودت را از صبح نمی دانی مگر ,
مگراینکه عاشق باشی و بدانی از چه خوشش می آید
همان را می پوشی
فرقی هم نمی کند چندم کدام ماه از کدام فصل وفاصله باشی
فاصله درد هایی را می آورد که نه تو می فهمی و نه من ِ درد کشیده
میان ِ تابستان باش وُ پاییزی بپوش
یا در اوج ِ گرما....
عاشقانه..
این جا کنار ِ یک دریا از حدودی است که هنوز خشکش نکرده اند
و من هنوز تنهایم
تنها
تنها که نه...
با خاطر و با خاطرات ِ تو نشسته ام
قلیانی چاق می کنم و ُ سیگاری را
دود
..
راستی نگفتی
خوبی؟
افشین صالحی