در فراقش!

کجایی
 تا...
 روز ها فریادت کنم؟!
 و
شب ها،
از هم اغوشی ات
باردار...!؟

صبح ها،
رسوایی ام را
پچ پچ کنند!
 و
عصر ها،
به جرم همخوابی با تو
سنگسار!؟...

تو بی من لکه دار می شوَی و
من بی تو هرز می روَم...!
کجایی؟...

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشاد 1391/01/09 ساعت 20:52

تمام آنچه احساس خوب در وجودم جای داد را تقدیم تو کرده ام امید که پذیرا باشی .

به چه می اندیشی تو ؟

گر در سر اندیشه ی این داری که تو را فراموش کنم بدان که این چنین نخواهد شد

جوانه های وجودم بوی تو می دهند ، هر روز هر روز بیشتر می شود

یاد تو در من فراتر می شود ...!

آه که هر روز چشم به راهی من برای توست !

باشد که گام در باغ احساس من نهی !

گلها را همه روز با یاد تو هزاران بار بوسه می زنم

آه نمی که بی خاطرگیمان نیز برای من چقدر شیرین است ! طعم زیبایی دارد همه یاد توست !

دردا که تورا نمی بینیم !

من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم
من این نقاش جادو را نمی دانم نمی دانم
چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری
که این بازار و این کو را نمی دانم نمی دانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد