حکایت دلتنگیها

با ناتوانی دستهایم چگونه در نی لبک روزهای گرم و طولانی
حکایت دلتنگیها را ساز کنم
و با چه امیدی عبور دقیقه ها را
در ساعت زمان به نظاره بنشینم ؟!
ای تجسم عشق دلم تنگ است
اغوش توست ، تا در فضای مه گرفته
یک صبح بارانی شادمانه سر بر شانه ات گذارم
و آرامش را ، در نگاه آبی تو جستجو کنم
نسیم اجازه حضورش را با دستهای تو خواهد گرفت
در میان موهای آشفته و خیس ام ....
اینجا کنار پنجره ها باز هم پرنده ای میخواند
آهنگ پرواز را و ربنای خواهش من
در تاریک روشن یک غروب
برای آزادی دستهایم از درد
طنین یک ترانه خواهد شد....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد