دلم میخواهد ثواب همه ی این روز های نیامده را سر کوچه فردا خیرات کنم به آیه های آسمانی ، پرنده تعارف کنم . پیامبری باشد ، حسرتم برای کفر خاکی که بی آبی عاطفه اش ، چال کرده است با دستهای گور کنی ... دریا را - ماهی آبی آسمان باشم - . و خدایم را ببخشم اگر بهشتی ندارد برای جهنمی که با دلم ساخته است شاید با مرگ پرنده فرشته به آسمان کاغذی کتابها می دوزد . نخ رستگاری کوتاه مانده است . نازنینم می ترسم می ترسم بدوزد به هم لب ناسازگار بوسه هایت را می ترسم و باز هم به دورترین سرزمین عاشق تبعید می شوم