دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم


وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ، نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن !
نگفتم : برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده !
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقّصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه می خواهیم عشق ، وفاداری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم : اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود ، فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص می شوم !
اما حالا ، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم !
نگفتم : بارانی ات را دربیاور . .
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم : جاده ی بیرون خانه ، طولانی ، خلوت و بی انتهاست
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشی ، خدا به همراهت 
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد