دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

چرا باید تو نباشی ؟ چرا باید من بی دلیل تکرار کنم نبودنت را ؟


شبیه من شدن کار آسانی نیست
باید که اول محکوم شوی
به چه ؟
به اینکه چرا فراموش نمی کنی وقتی فراموش شدی
بعد باید خودت را شرح دهی برای هر عابر پیاده ای
و بعد باید هیچ کسی نفهمد که چه میگویی
و بعد باید قضاوت شوی بی دلیل
و بعد اتاقت را تقسیم بندی کنی مابین مرز حقیقت و رویا
و یک به یک خاطراتت را در آن جای دهی
مثلا خاطرات خوش را بر روی مبل بگذاری
قاب عکسهای خالی را روی دیواری که جای تکیه دادن سر داشته باشد
و پنجره را به سمتی بچرخانی که غروب را ببینی
و قلم و کاغذ را همراه بغض ، بگذاری کنار شمعدانی ها
و ترکیب اصیلِ چای و سیگار را روی میز کنارِ سئوالهای بی جواب
و دلتنگی را هم بگذاری در کوله پشتی تا همیشه همراهت باشد
و یک تکه جا باقی بگذاری برای قدم زدن از سرِ ناچاری
آری شبیه من شدن کار آسانی نیست
من حتی خودم نتوانستم شبیه خودم شوم
نه درد را دوست دارم
نه دلتنگی را
فقط گاهی تنهایی همان حکم محکومیت توست
شبیه من شدن یعنی نیم ساعت خاطره را
سالها زندگی کردن
..........................
چرا باید تو نباشی ؟
چرا باید من بی دلیل تکرار کنم نبودنت را ؟

ساعتِ روی دیوار خوابیده
یک نفر به من بگوید چند ساعت است که هذیان میبافم ؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد