گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهء من رفتی ، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز !
دفتر عمر مرا، دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما، همچنان روز نخست، تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق، دل من بردی و با دست تهی، منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست آتشی سرکش و سوزنده هنوز!
حمید مصدق
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﺭﻓﯿﻖ ؟ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺳﮓ ﻣﯿﺮﻩ ﺯﯾــﺮ ﻣﺎﺷﯿــﻦ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻪ ؟ ! ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ُ ﻣﯽ ﮐﺸﻮﻧﻪ اون ور جاده...
انتظار نداره کسی کمکش کنه و زخم هاشو ببنده... انتظار نداره کسی یه
کاسه آب بذاره جلوش... فقط میخواد بره یه جایی کز کنه وبا درد خودش بسازه... بره یه جایی که حداقل کسی بهش سنگ نزنه!!!
می دونی رفیق؟!... دارم خودمُ می رسونم اون ور جاده...
نمیخوام بغلم کنی... نمیخوام حالمُ بپرسی... یا زخم هامُ ببندی...
فقط اون سنگی که تو مشتت قایم کردیُ یا بنداز زمین یا همین الان بزن
و بعدش برو!!! خیلی خستم رفیق...خیلی