دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

حکم دل بود

حکم دل بود، حاکم هم تو بودی. همان اول گفتی دل نداری بازی نکن، گفتم دلدار که تو باشی باختن هم مزه دارد. خوب می دانستی من همان قمارباز ناشی دلم که هی وسط بازی باید تکرار کنی آن ورقی که توی دست داری آس است نه گشنیز، آست را رو کن به وقتش، نگهش داشتی برای کی؟ می دانستی بازی نمی دانم. تک دلم را گذاشتم وسط بازی، می دانستی همان یک دل شکسته را دارم، با دست لرزان همان را هم انداختمش آن وسط، برش داشتی، خندیدی و رفتی اما...تو که برای ماندن نیامده بودی چرا اینهمه دل دل کردی؟...