بالشت ات را روی صورتم می فشارم ؛
فصل کوچیدن ات آنقدر ناگهانی سر رسید که،
پر هایت را جا گذاشتی در میان رویاهایمان ...
ناگزیر شده ام که یک روز ،
برای دیدن ات بیایم،
پرهایت را پس بدهم ،
فقط وقتی آمدی آرزوهایمان را از پای
پنجره جمع کن و از رهگذران بپرس ،
برای دیدن ات چقدر بال و پر زدم ...!
..........................................