دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تنها آرزوم


قبل تو و با تو آرزوهایه بزرگی داشتم...

حالا که نیستی...حالا که رفتی...

تنها آرزویم یک شب خواب آرام و بدون فکر کردن به توست...

Foto: ‎قبل تو و با تو آرزوهایه بزرگی داشتم...

حالا که نیستی...حالا که رفتی...

تنها آرزویم یک شب خواب آرام و بدون فکر کردن به توست...

لعنت به تو...‎

از دلت بپرس مال کیست؟


از دلت بپرس مال کیست؟
تو مال مَنی
خودم کشفت کرده ام
تو با من می خندی
با من گریه می کنی
دردِ دلت را به من می گویی
دیوانه !
دلت برایِ من تنگ می شود
ضربان قلبت با من بالا می رود
با سکوتم، با صدایم
با حضورم، با غیبتم
*
تو مال مَنی
این بلاها را خودم سَرَت آورده ام
به من می گویی دوستت دارم
و دوست داری
آن را از زبان من
فقط من بشنوی
برای که می توانی مثل بچه ها خودت را لوس کنی؟
نازت را بخرد
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه
با یک نگاه
دلت را می ریزد؟
خودش جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد؟
چه کسی احساساتت را تَر و خشک می کند؟
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند؟
چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی
تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟
دیوانه!
*
من زحمتت را کشیده ام،تا بفهمی هنوز می توانی
شیطنت کنی، انتظار بِکِشی، تپش قلب بگیری، عاشق شوی
تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری
تو حق نداری، " خودت " را از " خودت " بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو..
به تو..
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند، دانه می پاشد
تا کلمات مثل کبوتر
از سَر و کولِ من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم
سَرِ من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
*
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای ...
...
نترس
چند سوال می پرسم و می روم...
یک : چند سال پیرَت کرده اند؟
دو: چند سال جوانَت کرده ام ؟
سه : از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جایِ خدا بودی، با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم ؟

یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "


لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم