اگرچه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است؟
کسی به جز خودم ای خوب من، چه می داند
که از تو، از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا، پای عشق در کار است
تو از سلالهی سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است
در آستانهی رفتن، در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطرههایی که زیر آوار است...
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است؟
کسی به جز خودم ای خوب من، چه می داند
که از تو، از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا، پای عشق در کار است
تو از سلالهی سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است
در آستانهی رفتن، در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطرههایی که زیر آوار است...