دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

فکر میکردم


فکر میکردم 

دوستت که داشته باشم

گره کور زندگی شل میشود

خوشبختی سرش به سنگ میخورد

بهشت را میگذارد برای خدایی 

که عشق را تبعید کرد

و برمیگردد

میخواستم

با هر چرخ این زمین گرد

هی ببوسمت

ببوسمت

ببوسمت



میخواستم بخوانم چرخ چرخ عباسی ...

و خوشبختی

مرا بندازد توی آغوشت

اما نشد که نشد که نشد



حالا هر لحظه

گره دو دست از درون

روی گردنم فشرده تر میشود

و نبضم

کندتر و

کـندتــر و 

کـــنـــد تــــر و

کـــــــــــنــــــــد ...

واقعیت دارد

دوستم نداری

و دیگر نه زمین

نه خوشبختی

نه حتی خدا

هیچ کس نمیتواند

دست مرگ را از گلویم بردارد

تو فراموش نمی شوی


تو فراموش نمی شوی
به خاطر آفتاب که از ذهن زمین نمی رود
به خاطر ماه که از ذهن آسمان
به خاطر بهار که از ذهن درخت
و به خاطر نامت
که از ذهنمن  نمی رود .

تو فراموش نمی شوی
تو فراموش نمی شوی

Foto: ‎تو فراموش نمی شوی
به خاطر آفتاب که از ذهن زمین نمی رود
به خاطر ماه که از ذهن آسمان
به خاطر بهار که از ذهن درخت
و به خاطر نامت
که از ذهن تاریخ نمی رود .


تو فراموش نمی شوی
تو فراموش نمی شوی
تو فراموش نمی شوی
تو فراموش نمی شوی
تو فراموش نمی شوی...
حتا اگر حوصله ی تاریخ را سر ببری
فراموش نمی شوی!

رضا کاظمی‎

نیستی که نمیرم


نیستی که بریزمت روی عمیق‌ترین زخمم
نیستی که نمیرم
نیستی ...
از این‌همه زخم‌های خالی، نه
از این‌همه که نیستی
مُردم

Foto: ‎به تو

نخواهم گفت؛ نرو

اگر سردت شده

بارانی ام را بردار

این ساعت ها

بهترین لحظه های روز اند

کنارم بمان

به تو

نخواهم گفت؛ نرو

اما باز

انتخاب با توست

اگر دروغ می خواهی

از من نخواهی شنید

من دلت را با دروغ

نمی آزارم


به تو

نخواهم گفت؛ نرو

اما نرو، لاوینا

نام ات را پنهان خواهم کرد

حتی تو هم نخواهی فهمید


ازدمیر آصاف‎

عشق من!


نبودنت چرا اینقدر پیداست؟
در و دیوار چرا
نبودنت را به رخم می‌کشند مدام؟
وقتی نیستی در نبودنت می‌چرخم
عشق من!
آوارگی وادی چندم بود؟


اینگونه که جا می گذاری ام


اینکه جا می گذاری ام
اینکه سعی می کنی , جا بگذاری ام
در دود
در ازدحام کافه هایِ شلوغ
در چهره هایِ خوبی که :
" ببخشید ! عجیب شبیه کسی هستید "
اینکه جا می گذاری ام
رسم فراموش کردن نیست
اینکه در تمام جهان
بی تو با همیم , رسم قشنگی نیست
مردانه بگویم :
اینگونه که جا می گذاری ام
بدتر ,
دلم تنگ می شود !

Foto: ‎اینکه جا می گذاری ام
اینکه سعی می کنی , جا بگذاری ام
در دود
در ازدحام کافه هایِ شلوغ
در چهره هایِ خوبی که :


شاید این ایستگاه آخر نباشد
اما برای من
که آخر ِ خطم
فرقی نمی کند
این ایستگاه
یا ایستگاه بعد
فرقی نمی کند کجا
یک لیوان چای میخواهم
یک حبه قند
آهنگ اسپانیایی هم پیش کش ِ شما
نمی توانم تا قطار ِ بعدی منتظر بمانم
باید تیتراژ پایانی از روی من بگذرد...

بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟


هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟

بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟
Foto: ‎هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟

بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟

کاظم بهمنی‎

نامرد هم نیستم


مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم .
نبودنت دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه .
بعد تکیه می دادم به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی 
نامرد اگر بودم
نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم و نبودنت
پیرهنم شده است!

حـسـرت


حـسـرت

چـیـزی نـیـسـت کـه بـه دلـم مـانـده بـاشـد

حـسـرت

چـیـزی سـت کـه مـنِ گـذشـتـه گـریـز را

بـه گـذشـتـه زنـجـیـر مـی کـنـد

. . .

مـن بـه تـعـداد روزهـایـی کـه نـدیـده ام ات

بـودنـت را بـه شـکـلـی کـه بـهـتـر مـی بـود اگـر بـود

بـازسـازی کـرده ام

و کـاری کـرده ام

بـیـشـتـر لـبـخـنـد بـزنـی آن روزهـا

و بـه خـودم فـحـش داده ام بـارهـا

کـه "خـداحـافـظ" را

جـور دیـگـری چـرا نـگـفـتـه ام مـثـلـا آن عـصـر ؟!

و یـا

. . .

و یـا

. . .

حـسـرت

هـنـوز در اولـویـتِ مـرورِ آن خـاطـراتِ رخِ نـداده ی لـعـنـتـی سـت