دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

رفیق که باشی


رفیق که باشی

فرقی نمی کند که زن باشی یا مرد

دور باشی یا نزدیک

رفاقت فاصله ها را پر می کند

گاهی با حرف

گاهی با سکوت


نسبت ها بی معنی می شوند

فرقی نمی کند مادرم باشی یا فرزند

همسرم باشی یا همبستر


رفیق که باشی

فرقی نمی کند کدام خون در رگهایمان است

کدام هورمون ها از با هم بودنمان غلیان می کنند

از کدام نسلیم یا کدام فصل

کدام سقف بالای سرمان

کدام خاک قلمرومان

رفیق بودن لفظ ظریفیست

نه مقدس مثل عشق

نه سرسری مثل همسایه


یک سود دوسویه

نه تنها میان من و تو

میان من و من

میان دنیایی از آدمها و حیوانات و ابزارها

و حتی خیال ها و تصویرها


رفیق که باشی

انتظارها تهدید نیستند

یک بازی بدون بازیچه

فرقی نمی کند جیب هایت پر است یا خالی

هر چه هست میان دست های توست

در فکرت

در قلبت

در عملت


رفاقت نه وصل است و نه فصل

گرهی میان من و دنیا


مرا که رفیق خواندی

اعتماد ها با لفظ تو رنگ می گیرند

می شوی همسفر

هم سفره

هم کاسه

هم حرف


حتی اگر فراموش کنم که زمان تقسیم به سه بخش است

در گذشته تو را چه خواندند

و دراینده تو را چه خواهند خواند

خواهی ماند


ماندنی جسورانه و معنی دار!...

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1393/05/13 ساعت 07:17

[جسارت از من ....
ماندنم رو معنا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد