دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

من یاد گرفته‌ ام


من با خودم مهربان هستم
حتی وقتی غیرقابل تحمل میشوم
خودم را تحمل میکنم
دست خودم را می گیرم
با خودم قدم میزنم
و هر جا دلم خواست می برم
هیچوقت خودم را تنها نمیگذارم
وقتی دلگیر میشوم و گریه‌ میکنم
صبورانه‌ با خودم حرف میزنم
تا آرام شوم
چیزی ندارم که‌ از خودم پنهان کنم
حتی سیگار را خودم برای خودم روشن میکنم
در شب های سرد
خودم را محکم بغل میکنم
پتو میکشم روی خودم
مبادا سرما بخورم
میدانم چای دوست دارم
صبح
بیدار که‌ میشوم
برای خودم یک استکان چای خوشرنگ میریزم
هرگز چیزی را به‌ خودم تحمیل نمیکنم
خودم را مجبور نمیکنم حرفی را که‌ دوست ندارم بزنم
خودم را مجبور نمیکنم
روی صحنه‌ بروم و باب میل شما بازی کنم
من خودم را مجبور نمیکنم که‌ مؤدب باشم
که‌ داد نزنم
که‌ شعر بنویسم
لازم نیست نگران من باشید
من به‌ اندازه‌ ی کافی نگران خودم هستم
خودم را خوب میشناسم
بهتر از هر کسی
و میدانم چطور خودم را خوشحال کنم
همیشه‌
به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ رسیدم
در را برای خودم باز میکنم
تا ناراحت نشوم
چون من میدانم از پشت در ایستادن خوشم نمی آید

من یاد گرفته‌ ام
جای خالی همه‌ را با خودم پر میکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد