میان چارچوب در ایستاده ای و دست تکان می دهی...و این آخرین لبخندی ستکه از تو قاب می گیرم!باید آخرین حرفم را بزنم...ولیچه گونه برایت آرزوی خوشبختی کنم؟تو می روی...و من،اکنون ابتدای بدبختی ایستاده ام!