دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خواه ناخواه میمیری


میتونی سیگار رو ترک کنی اما آخر میمیری
دور مواد رو خط بکشی اما اخر میمیری
خودت رو از خوردت غذاهای چرب و سرخ کردنی منع کنی 
و در سلامت کامل باشی اما باز میمیری
توی اتومبیل کمربند ایمنی ببندی باز میمیری
میتونی ورزش کنی تا چربی رانهایت اب بشه 
خوش تیپ تر و تو دل بروتر میشی اما باز میمیری
میتونی خودت رو منجمد کنی و در زمان معلق بمونی
اما همین که یخت رو باز کنن بالاخره میمیری
به نقطه اوج هم که برسی بالاخره میمیری 
درنهایت خواه ناخواه میمیری

میدانی ؟


امروز تو دیگر نیستی
و من در غم نبودن تو
درد میکشم

یک چیز را میدانی ؟
زمانی که بودی هم
از ترس اینکه روزی شاید نباشی
باز هم درد میکشیدم .

فاجعه


آدم ها می آیند.
زندگی میکنند
می میرند و می روند.
اما فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد
اما نمی رود!
می ماند،
نبودنش دربودن تو چنان ته نشین می شود
که تو می میری
درحالی که زنده ای
و او زنده می شود
در حالی که مرده است.

یک خواب ِ ناغافل،


دلت که گرفته باشد...
شادترین آهنگ ها، 
روضه خوانی میکنند!!
شلوغترین مکانها، 
تنهایی ات را به رُخت میکشند
...و شادترین روزها،
برای تو غمگین ترین روزهاست!!

دلت که گرفته باشد...
نقض میشود همه ی قانون ها

دل کجـــا... قانون کجـــا
مدتها طول میکشد تا خاک بگیرد خاطره های رنگارنگ!!
میگذاری تار شود این خاطره ها...

اما یک خواب ِ ناغافل، 
گرد و خاک تمام خاطره ها را می گیرد!!!
میشود مثل روز ِ اول!
میشود خاطره های ناب...
زخمها تازه میشود باز ...


مشک را گفتند : 
تو را یک عیب هست ... 
با هر که بنشینی ،
از بوی خوشت به او دهی !

گفت : 
زیرا که ننگرم با کی ام ...
به آن نگرم که من کی ام ... !

من یاد گرفته‌ ام


من با خودم مهربان هستم
حتی وقتی غیرقابل تحمل میشوم
خودم را تحمل میکنم
دست خودم را می گیرم
با خودم قدم میزنم
و هر جا دلم خواست می برم
هیچوقت خودم را تنها نمیگذارم
وقتی دلگیر میشوم و گریه‌ میکنم
صبورانه‌ با خودم حرف میزنم
تا آرام شوم
چیزی ندارم که‌ از خودم پنهان کنم
حتی سیگار را خودم برای خودم روشن میکنم
در شب های سرد
خودم را محکم بغل میکنم
پتو میکشم روی خودم
مبادا سرما بخورم
میدانم چای دوست دارم
صبح
بیدار که‌ میشوم
برای خودم یک استکان چای خوشرنگ میریزم
هرگز چیزی را به‌ خودم تحمیل نمیکنم
خودم را مجبور نمیکنم حرفی را که‌ دوست ندارم بزنم
خودم را مجبور نمیکنم
روی صحنه‌ بروم و باب میل شما بازی کنم
من خودم را مجبور نمیکنم که‌ مؤدب باشم
که‌ داد نزنم
که‌ شعر بنویسم
لازم نیست نگران من باشید
من به‌ اندازه‌ ی کافی نگران خودم هستم
خودم را خوب میشناسم
بهتر از هر کسی
و میدانم چطور خودم را خوشحال کنم
همیشه‌
به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ رسیدم
در را برای خودم باز میکنم
تا ناراحت نشوم
چون من میدانم از پشت در ایستادن خوشم نمی آید

من یاد گرفته‌ ام
جای خالی همه‌ را با خودم پر میکنم