ما همدیگر را گم کرده بودیم .انگار کسی دیواری بین ما حایل کرده بود که ما همدیگر را نبینیم .من در تب او می سوختم ، و او در تب من .چون نگاه های آتشین او نشان می داد که او به من علاقمند نیست ،دیوانه ی من است ،و من التماس را در آن چشم ها می خواندم
باید همون التماس تو رو در چشم های او می دیدی وگرنه گم کرده ات او نمی شد !
باید همون التماس تو رو در چشم های او می دیدی وگرنه
گم کرده ات او نمی شد !