دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

به کی می گفتم؟


من نمی توانستم جلو گذر زمان را بگیرم. او رفته بود و من مانده بودم. آدمی سرگردان و بدبخت که نمی داند چه کار باید بکند. بدبخت، بدبخت ، بدبخت.
آیا اگر من عاشق دیگری می شدم به این روز نمی افتادم؟
چرا عاقبت عشق، همه نکبت و ویرانی و بدبختی است؟
به کجا باید پناه می بردم، به کی می گفتم؟
من که کسی را نداشتم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد