دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

درست همینجا گمت کردم در دهلیزهای همین سکوت لعنتی نگفتم.... نگفتی..... تا نقطه پایانی شدیم برای قصه ای که هنوز شروع نشده بود.....


Foto: ‎روزی هست در زندگی آدمیزاد، که متقاعد می شود دیگر وقت ش رسیده آرزویش را بسپارد به دست ِ باد...برود سراغ ِ آرزوها و اهداف جدیدتر...
سپردمت به دست ِ باد، جان ِ دل...
که بروی و آرزوی کسی دیگری شوی !!‎
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد